همه‌ی حرف های قشنگی که می‌زنم برای من دو بعد داره‌. یه بُعدِ قشنگ داره. چون اون حس برای من قشنگه. ابرازش هم. یه بُعد زشت هم داره. منو یاد موقعیت خودم و عین می‌ندازه. ولی برعکس. و خیلی زشته اونجا‌. وقتی به این که ممکنه ه در اون رابطه در موقعیت من در اینکه رابطه باشه و همون شکلی نگاه کنه دلم میخواد هیچ حرف قشنگی نزنم. رها کنم برم. خاک کنم. یا اصلا هیچ بشه ناگاه. ولی یه حسی بهم میگه فرق داره.

+ میتونم یه روز یکی دیگه رو واقعا دوست بدارم؟

++ کاش در گذشته کندوکاو نکنم. کاش به انار و نوقا فکر نکنم. به گل های روی کتابخونه. کاش به هیچی فکر نکنم. کاش اشک نریزم. کاش قوی باشم.

+++ چرا اولا همه چیز راحت تر بود؟ شاید چون حس عصبانیت و تنفر و غرور اوج گرفته بود. حالا اونا خوابیدن‌. شاید باید اونا رو بیدار کنم. خ همینو میگه. بدی ها رو بنویس بذار جلو چشمت. شایدم انتخاب خ از اول اشتباه بوده. همه چیز بدتر شد از وقتی اون وارد شد انگار. شایدم اینا توجیه‌ه. آخه یه نگاه به گذشته نشون میده که روال و مسیر به همین سمت بوده. با خ یا بی خ.

++++ من نمیدونم سوتفاهم ویرگول بهتر شد یا بدتر. کاش همون طوری تو ذهنم می‌موند.

جواب دادم ولی حتی نگفت فکرم اشتباه بوده. نبوده آخه.

5+  کی فاز پذیرش تموم میشه پس؟

6+ شاید گره خورد به تو نزدیکتر شوم