- ساناز هستم
- جمعه ۱۳ آبان ۰۱
- ۱۱:۴۱
نمیدونم. نمیدونم چرا. و نمیدونم چقدر زمانِ دیگه نیاز هست. منزجرم. از خودم و فکرها و آدمها. گذر کن ساناز. گذر کن.
+ چجوری میشه رفت نشست روی اون صندلی و انگار که چیزی نشده حرفهای عادی زد؟ از دلتنگیها و ترسها و تناقضها حرف زد؟ نمیشه.
++ سرچشمهها رو باید راه بندازم. باید ورژن مطلوبم رو صیقل بدم. باید خودم رو بغل کنم حتی اگه گردالو نباشه.
+++ در میانه آخرین پاییز در مجاورت شبزی به نظرم میاد دارم از این مجاورت و آخرینها کم استفاده میکنم.
4+ نظرم دربارهی دُرنا مثبته. باید اقدام کنم.
5+ این تنهایی هم توش ترس داره. همون ترسهایی که پارسال این موقع داشتم و از خودم و دیگران دور بودم. هر چند که اون دوری یا ترسها تقصیر من نبودهن ولی این ترس توش آزادگی بیشتری داره. رهایی بیشتری داره. حماسیتره. من تره.
6+ غزل شماره 356 حافظ