- ساناز هستم
- يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷
- ۲۳:۱۶
گاهی اوقات فکر میکنم یک من برای این همه سودایِ توی مغزم کمه. من باید یه چند تا منِ دیگه داشتم که در حالی که من داشتم میرفتم دانشگاه بشینم سرِ کلاس آناتومی و بافت و انگل، اون بره کلاس رقص، اونیکی بره باشگاه، یکی دیگه هم نقاشی کنه. شاید همونی که میرقصه بتونه نقاشی کنه. بالاخره این دو تا احتمالا تو یه کتگوری جا بشن. شایدم من نقاشی کنم و برقصم و اونیکیم رو بفرستم سر کلاس. به هر حال نقاشی کردن جذاب تر از یه سری استخون و عصب و کاداورِ(جسد) پوسیدهی دانشگاهه.
این روزا که بیکارترم ساعتها آینده رو خیال میکنم. گاهی اوقات ترسناکه و قلبم آریتم میشه. ولی شوقش رو دارم و گذر زمان شیرینه. بعضی چیزها، آدم ها، حسها ، جاها معنای اطمینان هستن برام. مطمینم بهشون. به بودنشون. به خوب بودنشون. بعضی چیزهای دیگه برام معمان. شوق دارم ببینم چی میشه.