- ساناز هستم
- سه شنبه ۸ اسفند ۹۶
- ۲۰:۲۵
- ۱ نظر
بازم دیر رسیدم و برای سه چهار دیقه دیر رسیدن یه نقطهی بزرگ رفت جلوی اسمم. بعد از یه غ که غیبت روز اولمو نشون میده ، یه تیک و دو تا نقطه جلو اسممه. یعنی یه حضور و دو تا تاخیر. برای کلاسِ لوسِ آناتومی! بازم یکی از صندلی های بی دستِ آخرِ کلاس به من میرسه. آخر کلاس جایگاه vip ه! یا به عبارتی تماشاگر نما یا همون دانشجو نما! یه سری عضو فیکس داره (که من تو این دستهام) یه سری هم عضو علی البدل.
اماااااا! اما این پشتِ کلاس یه قشنگیِ بزرگ داره! و اونم این پنجرهست. بهشتِ دانشکده اون پشته. شایدم فقط بهشتِ دانشکده نباشه، نمیدونم. میدونم تو دانشکده بالا (امیرآباد - که دوسال دیگه باید بریم اونجا) دلم برا این پنجره تنگ میشه. شایدم دلم فقط برا این پنجره تنگ شه. بهشت؟ نه آقا! بهشتِ خشکیده! قبلا همهی دانشکده خلاصه میشده تو همین ساختمون. کلینیک و پریکلینیک و کلاس و درس و مابقی همهش همین بوده! الان چی؟ هیچی! یه نگهبانی ، یه آقای پیر که املت درست میکنه، یه خانمِ مسئولِ آموزش که طبقِ یه قاعدهی نانوشته و به رسمِ همهی مسئول های آموزش تو همه جای دنیا اخلاقش چیزه، یه آقای مسئول حضور غیاب! (ایشون همون دستگاه ثبت اثر انگشت هستن که راه میرن و حرف میزنن!) و ورودیِ ۹۶ و ۹۵! تامام!
گاهی اوقات تو دانشکده که راه میرم دلم میگیره. آثارِ حیات گوشه گوشهی ساختمون هست. ولی حیاتی توش نیست! نفس نفس میزنه برای زنده موندن. تنهاست. یه روز پر بوده از هیاهو، آدم ها، بیمار و دکتر و دانشجو. فرداش خالی از هیاهو! پر از سکوت! دلگیره. و ترسناک!