- ساناز هستم
- يكشنبه ۱۵ مهر ۹۷
- ۲۳:۰۸
- ۲ نظر
خوب که نگاه میکنم دلگیری از کسی جز "من" نیست.
پاییز فصل من نیست. برادر میگه فصل اون هم نیست. مامان هم میگه دوستش نداره. دست میجنبونی که چیزی از روشنایی گیرت بیاد. تاریکی اجازه نمیده. تمامِ تو رو میگیره. هوا دلگیر، درها بسته، سر ها در گریبان، دستها پنهان، نفسها ابر، دلها خسته و غمگین... بین آدم ها چشم میگردونم. گاهی اشتباه هم میکنم. خیلی مهم نیست. شبِ پاییز تو ژرفای خودش از هر شبی تاریک تره. اونقدر که میشه ترسید. از اینکه نشه ازون تاریکی رها شد. ازینکه صبحی طلوع نکنه. مردن رو میشه به چشم دید. مردنِ درخت هایی که بهار برای روییدن تک تکِ برگهاش خوشحال بودی. لبخند زدی.