- ساناز هستم
- جمعه ۲۲ آذر ۹۸
- ۱۶:۴۶
این خیلی ناراحتکنندهست که من وقتی غمگینم و از همهی دنیا بریدم یاد سهتار و وبلاگم میفتم. به نظرم همه چیز تموم شده میاد. یا بهتره بگم تو زمان کوتاهی به نظر میرسه که ارزش ادامه دادن نداره. ولی سه تارم اینو نمیفهمه. غمگینه و حس میکنه بهش خیانت کردم که بی راه هم فکر نمیکنه. یک زمانی با ارزشترینِ من بود، بعدش دیگه نبود و به نظر میرسه بازم میخوام که باشه. ولی خب نمیشه هر وقت دلت بخواد باشی و هر وقت دلت بخواد نباشی و انتظار داشته باشی اون سه تار همونجا بشینه منتظر تو و همون سه تار قبلی باشه که. اگه هم نخواد بهش دست بزنم نمیزنم. البته که اون این قدرت رو نداره و من دست میزنم ولی من دارم.
دیدی گفتم پاییز یه روز منو تنها میکنه؟ دیدی گفتم منو تنها میذاره با یه عالمه غم؟ دیدی گفتم پاییز پاییزه، خوب نداره، بده، تاریکه، جداییه، غمه، تنهاییه؟! دیدی گفتم؟!
زمستونِ امسالو چجوری بلرزم؟ چجوری سردم باشه؟
+میخوام تنها باشم و تنها راه برم. میخوام به همهی آدمی که هستم فکر کنم. به همهی آدمی که نباید میبودم.
اجازه بدین از همه دنیا دور باشم.