- ساناز هستم
- جمعه ۱۵ فروردين ۹۹
- ۲۱:۱۶
واقعیت اینه که قبح بعضی حرف ها و کارها رو نباید ریخت. وقتی ریخت دیگه جمع شدنی نیست و آنچه قبحش ریخته اتفاق خواهد افتاد.
+ آدم از هر چی بترسه سرش میاد. [کلیشه] مثلا من همواره در طول زندگیم از وابستگی میترسیدم و فکر میکردم که وابستگی شکل بدی از هر رابطهایه ولی متاسفانه الان میبینم که خودم بندهی وابستگی بودهام و هستم. وابستگی به مادر مثلا. به عشق پدر مثلا. به وجود دوستان. به اینترنت و هزار و یک چیز دیگه. من حتی به خ هم وابسته شدم و نیاز دارم هر دو روز در میون باهاش حرف بزنم و نمیتونم. باید خود را از این رذالت رهانید.
++ لیلا اینترن شده و از امروز رفته خوابگاه، از فردام کشیک بیمارستان. تا یه ماه هم دوری از خونه. کم مونده اشک بریزه. میگم دلم برا امیرآباد تنگ شده. میگه فردا برات فیلم میگیرم. چقدر خوبه که میتونه مفید باشه. هرچند خودش میگه: کاش واقعا مفید بودیم.
+++ امیر رفته برا شیرین لاک قرمز خریده :((((( قلبم قلبم.
++++ گیفه. هر شب.