پنجره رو باز می‌کنم. صدای گنجشک میاد. زمین خیسه. یه کم بوی سیگار میاد. مردِ همسایه بغلی آخرین پک رو میزنه و سیگارو پرت می‌کنه بیرون. آخرین فوت. کله‌مو میارم تو تر که نبینه منو. هوا -به جز این بوی سیگار- خیلی خوبه. حسرت پیاده روی تو این هوا برای این بهار تو دلم می‌مونه. شاید سخت‌ترین بهارِ تا به امروزِ عمرم. همین چند تا درختِ کچلِ توی کوچه هم ازون سبز قشنگ های اول بهار دارن. سبزِ روشن. لابد اون خیابونه الان چقدر قشنگه. و اون پارکه. خوشحالم که چیزی از طوفان یا شبهِ طوفان نفهمیدم. همه‌ی شب رو یکی تو گوشم حرف می‌زد. یا امیر. یا اونیکه میگفت: آواز اُمدا بُمُن بُمُن. یا یکی دیگه. چه فرقی می‌کنه؟ مدام به تمام کیفیت هایی که ندارم و دوست داشتم که می‌داشتم فکر می‌کنم. (کاش داشتم) و به کیفیت هایی که دارم. (خود را دوست داشتن) به تمام خاطرات خوب فکر می‌کنم. به همه‌ی اتفاقات خوب. به همه‌ی دلگرمی‌ها. به همه‌ی بودن‌ها. این وقت های صبح من از همه چیز مطمینم. به درست بودن. به خیال و وهم و غلط نبودن. به همه چیز. این وقت های صبح معشوقم. لذت معشوقگی رو می‌چِشَم. این وقت های صبح همه چیز قطعیه. بی هیچ شکی. شکر که همه‌ی این حس ها رو تجربه کردم.

 

+درست یا غلط؟ اصلا مگه درست و غلط داره؟ 

++ به دوک میگم: کلا من به آدم های محافظه‌کار نمی‌تونم اعتماد کنم. احتمالا اگه آدم محافظه کار نباشه یه چیزایی رو از دست بده. ولی برای من اون از دست دادن قشنگه. میگه: بی‌پروا بودن رو مقابل محافظه‌کاری میدونی؟ میگم:نه، خود‌بودن‌ه. یکی بودنِ ظاهر و باطن. محافظه‌کاری همینه.  پنهان کردن بخشی از خود. نه اینکه همه همه‌چیز رو بفهمن. ولی این آدما معمولا ظاهر و باطن دور از هم دارن. و بعد هایی از خودشون رو به آدم ها نشون میدن که شاید با هم هم‌پوشانی نداشته باشن. به خاطر همین معمولا هرکسی این آدم ها رو یه جور میشناسه. یکی فلان. یکی بهمان. که شاید در واقع هیچ کدوم از اون ها هم نباشه. یا شاید جفتشون باشه. من چقدر محافظه کارم؟ نمیدونم.

+++ قبلا 28 گفته بود که قسمت یکی مونده به آخر رو با دستمال کاغذی ببین. ولی من بدون دستمال زار زدم.

4+ آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم...