- ساناز هستم
- پنجشنبه ۲۱ فروردين ۹۹
- ۱۸:۵۸
در تقسمبندی اوقات شبانهروز این وقتها که آفتاب داره غروب میکنه و مثل یه زندانی باید از پشت پنجره و شاید هم دو لایه پرده رفتن نور رو ببینی بدترینه. دلتنگ هزار و یک تا خاطره و حسِ خوب گذشته میشی. نه حوصلهی درس خوندن داری نه هیچ کارِ دیگهای. فقط باید منتظر بشینی که این فاصلهی بین بودن و نبودنِ آفتاب بگذره. که خودِ نور هم مطمئن نیست که هست یا نیست. که هست ولی نیست. یا شایدم نیست ولی هست. یا شایدم هست و نمیخواد که باشه. یا برعکس. در هر حال باید بشینی که رد شه بره. بعد تو عدمِ مطلق آروم شی. شب رو زندگی کنی.
+ تو دریایی، تو دریایی، تو دریا.
++ خ میگه باید میگفتی یا من یا فلان. یکی رو انتخاب کن. میگم ولی من تاب از دست دادن نداشتم. و احتمال میدادم که جواب اونه. ولی بهتر که فکر میکنم در نهایت جواب اون بود. پس حرف خ درسته.
+++ واقعا این دروغ چیه؟ آدمو به هر راستی هم بدبین میکنه. شکاک. نرگس همیشه دروغ میگه. به معنای واقعی کلمهی "همیشه". یعنی در واقع شاید همیشهی همیشه هم دروغ نگفته باشه. ولی وقتی دوبار و سه بار و چهار بار دروغ گفته تو ذهن من کسیه که همیشه دروغ میگه.
4+ نیاز به مقادیر زیادی ثروت دارم.