مرز روشنفکری کجاست؟ چیا رو میشه پذیرفت و تو محدوده‌ی پذیرش که خ میگه قرار میگیره و چیا خط قرمزه؟ چند وقتیه ذهنمو درگیر کرده و باید بیشتر بهش فکر کرد. راستش اندازه‌ی قبل دارک و صفر و صدی به قضیه نگاه نمی‌کنم. چه بسا بشه خیلی چیزهایی که "نمیشه‌ی مطلق" بودن رو پذیرفت یا حتی انجام داد. مثلا فرندز ویت بنفیتز.

 

+ به نظرم هر آدمی یکبار و وقتی با اولین حس عمیق زندگیش برخورد می‌کنه(فارغ از اینکه این حس عمیق یک‌طرفه باشه یا دو طرفه) می‌تونه انقدر تمایل به از دست ندادن داشته باشه. وقتی اون از دست بره دیگه از از دست دادن هیچ چیزی انقدر ها هم نمیترسه.

 

++ در ضمن خیلی از آدم‌ها اصولا آدم‌ تعهد نیستن. همون قضیه‌ی چند همسری و این داستانا. لذت بردن از معاشرت و دلبری و معاشقه با آدم‌های جدید. عدم توانایی کنترل این حس. آیا من تک همسری‌م؟ این سوالو هر کسی باید یه بار از خودش بپرسه که به خودش و دیگران آسیب نرسونه. ولی من واقعا تک همسری‌م؟ نمیدونم. 

 

+++ بابت آزادی هایی که تا حالا از خودم سلب کرده بودم به خودم مدیونم. اشتباه‌ بزرگم همین بود. خود را آزاد نگذاشتن. که دیگران فکر کنن من رو در بند نمی‌خواستن ولی در واقع اونا ورژنِ در بند نبودن من رو ندیده بودن چون اصولا من خودم خودم رو در بند کرده بودم. چه اشتباه بزرگی‌.

 

++++ ولی من واقعا و ابدا حتی با دیت گذاشتن طرف مقابلم در طول رابطه مشکلی ندارم. مشکلم اینه که دیگه نمیتونم حس قبلی رو بهش داشته باشم و اگر آزاده باشم باید همونجا رها کنم برم. منتها وابستگی ویژگی بدی‌ه که من عموما داشته‌ام.