- ساناز هستم
- سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۹
- ۲۱:۰۲
بالاخره بعد از روزها یکی دو ساعتی با رعایت احتیاطات لازم پیاده روی کردم. پیاده روی بدون موسیقی. اوِر ثینک کردن. کاش میتونستم با خ صحبت کنم. ولی عوضش تو خیالم با ه صحبت کردم. براش تعریف کردم و اشک ریختم. اشک ها میرفتن زیر ماسک و پنهان میشدن. شایدم این به کمال نزدیکتر باشه. معشوق خیالی که باهاش حرف بزنی. بهش آرامش بدی و بهت آرامش بده. اصلا شاید قشنگترش همینه. دردناکه و یه تیکه از قلب آدمو درد میاره. بغلی نیست. شونهای نیست. ولی خوبیش اینه که حرف هایی که دوست داری بشنوی رو میگه. کارهایی که دوست داری رو میکنه و هر اندازه که میخوای دوستت داره. هر وقت هم بخوای هست و هر وقت بخوای نیست. شب، روز، وقتی زشتی، زیبایی و ... .
+دارم از یه سری تناقض ها با خودم نابود میشم.
++ این مقایسه همواره غلطه ولی اگه یه نفر پیش خودش فکر کنه که "قبوله، همینه" اونجاست که غلط اندر غلطه.
+++ ای کاش تو نوجوونیم شیطنت میکردم. ای کاش برای منم اولین نبود. ای کاش برای منم از دست دادن راحت بود.