- ساناز هستم
- يكشنبه ۷ ارديبهشت ۹۹
- ۱۴:۴۹
ذره ذره پذیرفتن حقیقتها، اشک ریختن براشون، و غمشون رو زندگی کردن بهتره یا ناگهان کندن ازشون؟ دومی به نظرم اصولاً ممکن نیست. فقط نادیده گرفتنه. چیزی کنده نمیشه. همه چیز جای قبلیشه با همون میزان دلگیری و غمانگیزی. فقط انگار میدونی که سر کدوم کوچه نشسته یا تو کدوم خیابون راه میره. سعی میکنی گذرت به اون خیابون و اون کوچه نیفته. یا سرتو برگردونی که سرِ اون کوچه رو نبینی. و این هیچ چیزی از این واقعیت که اون اونجا نشسته کم نمیکنه.
ولی وقتی میخوای با اون حقیقت ها زندگی کنی، غمگین باشی براشون یا ذره ذره بپذیریشون مثل اینه که میری میشینی پیشش سر اون کوچه. خوب نگاهش میکنی. شب تا صبح و صبح تا شب. جلوی چشمته. اونقدر جلوی چشمته که رامت میشه. انگار یه گلدون پر از گل مصنوعیه تو یه گوشه خونه. انگار بودنش عادیه و اتفاقا اگه نباشه جای خالی گلدون خودشو نشون میده. اینطوری تو بندهی اون حقیقت نیستی. اون فقط یه حقیقته که اگه نباشه جاش خالیه. مثل رام کردن آهنگها. آهنگهایی که میترسیم ازشون. شب تا صبح و صبح تا شب گوش بدی تا رام تو بشن. تا دیگه ترسی ازشون نباشه. تا دیگه از اون کوچه و از اون خیابون نترسی...
+من نمیتونم با حقیقتِ بادهای عالَم کنار بیام. پس نادیده میانگارمشون.
++ خون است بیا ببین که چون میریزد...