باز امشب دلتنگی از شش جهت هجوم اورده. یا همون از شش جهتم راه ببستند. دلتنگی برای همه‌چیز و همه‌کس. باید درس بخونم ولی در فس ترین حالت ممکنم. پیاده روی هم پاسخگو نیست انگار. این چهارمین آلبوم نامجو میچسبه. اندازه‌ی خیلی از آلبوم های دیگه‌ش.

 

+ نوید اومد چهارتا اوریگامی نازنینمو برداشت برد. گفت برات صندلی چوبی درست می‌کنم. گولم زد فک کنم.

++ 28 هم میره اینترنی و کاش منم میتونستم مفید باشم.

+++ وقتی به خودم فکر می‌کنم که ممکنه یه زمانی توسط هر آدمی مورد ترحم واقع شده باشم و یا به هر انسانی که ممکنه در طول زندگیم به من حس ترحم داشته بوده باشه فکر می‌کنم حالم بهم میخوره. فی‌الواقع از همه‌ی آدم‌هایی که به دیگران حس ترحم دارند یا مورد حس ترحم واقع میشن و از این موضوع نمی‌رنجن متنفرم. آدمی که به دیگری ترحم می‌کنه (به هر واسطه‌ای) موجود حقیرتریه از کسی که مورد ترحم واقع میشه. یه نگاه فرویدی ای در من جریان داره که هرگز به "کمک کردن" یا "ترحم کردن" مثبت نگاه نمی‌کنه. همه‌ی این حس‌ها برای اثبات برتری‌ه. نه لزوما به دیگری و مورد کمک/ترحم واقع شونده. بلکه اثبات نفس به خویش.

4+ به نظرم مسئول تماااااام اتفاقاتی که برای یه نفر میفته خودشه. هر اتفاقی. مثبت یا منفی. (گزاره های مطلق شانسی برای همواره درست بودن ندارن)

5+ کلاً ن.ب.ا.ی.د دوباره تَکرار می‌کنم: "نباید" هیچ کس رو زیاد از حد به حریم خویش راه داد. همواره یه حدی از غریبگی نیازه. هیچ‌کس به جان به من نزدیک نخواهد شد.

6+آیا این ها گول زدن های ذهن‌ه؟ آره احتمالش زیاده.

7+ شاید اینجا رو جمع کنم تا کنم بذارم لای همون بقچه های قدیمی. یا شایدم بذارم تو بقچه ببرم یه جای دیگه پهن کنم.