- ساناز هستم
- پنجشنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۹
- ۱۵:۴۷
آیا من آدمی هستم که دوستیها رو برنتابم؟ واقعا فکر نمیکنم همچین آدمی باشم. یا حداقل نمیخوام باشم. شاید دلیل، همون اطمینان نداشتن باشه یا فرست ایمپرشن وحشتناک. که اون روز برام واضح و قابل درکه. ولی میتونم به برخوردهای درستتر فکر کنم. خود را در موقعیت فراموش شده قرار ندادن. حال بد جسمی خود را به دیگران گفتن. پذیرفتن اینکه بالا آوردن عیب نیست. فراموش شدنی هم در کار نیست. ولی واقعیت ،با تمام صداقت اینه که هرگز "نفرت" در من نسبت به رفاقت ها وجود نداشته. هرچند که "رفاقت" هم وجود نداشته. چون اصولا انتظار این "رفاقت" مسخرهست. چون رفاقت واژهی پیچیدهایه و به هر درجهای از دوستی نمیشه گفت. رفاقت نیاز به پیشینه داره. نیاز به بودن داره. نیاز به متقابل بودن داره. که شاید تلاش هم کردم برای همرنگ شدن. که شاید حسِ مسخرهای داشتم از اینکه دوست نداره من پیش دوستاش باشم.
تنهایی و قرنطینه فرصت خوبی میده برای فکر کردن. شایدم اور ثینک کردن. زمان زیادی طول میکشه تا آدم بفهمه "درست" و "غلط" وجود نداره. که اشتباه وجود داره ولی نسبیه. من آگاهم به اشتباهات. اشتباهات خودم. آیا همهی اشتباهات متعلق به منه؟ خیر. ولی من فکر میکنم در طول زندگیم برخورد درستی با آنچه فکر میکردم "اشتباه دیگران"ه نداشتهام. همهی اشتباهات برای آنکس که من الان هستم نیاز بوده. سعی میکنم اشتباهات گذشته رو تکرار نکنم. اشتباهات جدید و جذاب تری وجود دارن برای امتحان کردن. آَشنایی به تله ها و سعی در گیرِ تله های خود نیفتادن. تلاش جذابیه حقیقتا.
دوست داشتم بشه خیلی چیزها رو دوباره تجربه کرد و ساخت. دوست داشتم با من یا مای جدیدتری بشه امتداد یه خط رو صافتر رسم کرد. ولی دنیا با دوست داشتن های من نمیچرخه. باید دوست داشتن ها رو تا کنم بذارم تو جیبم و هر از گاهی یه دست بهشون بزنم و بفهمم. که یادم بیاد. به هر حال من چیزی رو تحربه کردم که میلیونها آدم هرگز نمیتونن تجربهش کنن.
نقطه گذاشتن خیلی سخته. پس نقطه نمیذارم
+چرا که عشق خود فرداست ، خود همیشه است
|احمد شاملو|