انگار همه چیز فقط از دست میره. خسته‌م از جنگیدن‌ها. از بدست آوردن و از دست دادن‌ها. از برای هر چیز کوچیکی بی‌اندازه زحمت‌کشیدن‌ها. از مدام و مدام حس کم‌بودن کردن‌ها. از مامان. بابا. هر آن‌کس که هست و نیست. از خودم. فقط خسته‌م.

 

+ دلم تنهایی دراز مدت اتاقم رو می‌خواد. اخرین بار که اونجا موندم تختم رو جابجا کردم. دلم میخواد برم و تختم رو برگردونم سرجاش و بشینم روش و هیچ‌کاری نکنم. با همه‌ی دنیا صلح کنم. یا اصلا تنها موجود این عالم باشم و هیچ‌چیز بیشتری نخوام. حتی چیزی نخورم و پسماندی هم تولید نکنم. یا اصلا نباشم.

 

++ نوسانات هورمونی من غیرقابل پیش‌بینی‌ه. چون من تخمدانم پلی‌کیستیکه و فقط کنترل کوتاه‌مدت داره. برای درمان طولانی‌مدت تر باید یکی دو سال داروی بیماران دیابتی رو مصرف کنم و می‌کنم. اما این بی‌اعصابی pms و غم پریود چیزهایی‌ه که از دقت به خودم بهش رسیدم‌. چیزی که قبلا یه بار ناراحت شده بودم که چرا درباره خودم‌ نمی‌دونم؟

 

+++ زورم به هیچ‌کس نمی‌رسه. حتی خودم.

 

۴+ دل‌تنگم و پر از "نمی‌دونم" و "چی شد" و "چی نشد" ولی آروم‌ترم. آروم‌تر از حسِ دوست داشته نشدن یا فراموش شدن. آروم‌تر از حس خواسته نشدن. حالا می‌تونم هر وقت ناآرومم یه نوشته با مداد رو یه تیکه کاغذ بی‌گوشه رو بخونم و آروم شم.

 

۵+نشیند خار مژگانم بپایت