- ساناز هستم
- چهارشنبه ۱۴ خرداد ۹۹
- ۰۳:۰۱
یک قضیهای هست که در عین ترسناک بودن امیدوار کنندهست. در عین غمانگیز بودن شادی بخشه. در عین واقعیت بودن باورش سخته. و اون اینه که چند سال دیگه _فرض کنید پنج سال_ هیچ چیز شبیه الان نخواهد بود. چه خوب چه بد. و این یعنی استقامت بر هر آنچه نامطلوب است و گذر ازش. و لذت از هر آنچه که خوب است. با فرض اینکه از دست خواهد رفت ولی بدون ترس ازش.
+ خ میگه واقعا چیزی نیست؟ میگم نه تا حالا جلو چشمم برای کسی اتفاقی نیافتاده. فقط یه بار بچه بودم خوردم زمین و دستم شکست ولی شکست سختی بود. تا مرز قطع شدن عصب پیش رفت. جراحی چندین و چند ساعته. دستی که تا ماه ها تا نمیشد. با هم به این نتیجه میرسیم که این تجسم اتفاقات و اضطراب ها ریشه در اون حادثه داره.
++ کاش میتونستم آرامش باشم در سختیها.
+++ زیبایی این شعر فروغ به بینهایت میل میکنه. تجسمی برای مردن. نیست شدن. شاید هم هست شدن.
مرگ من روزی فرا خواهد رسید / در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور / یا خزانی خالی از فریاد و شور
[مردن تو خزان بهتر نیست؟ مثل هر سال که خزان یه چیزی از من میگیره.]
مرگ من روزی فرا خواهد رسید / روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر / سایه ای ز امروز ها ، دیروزها
[شاید یه روزی که فکرشم نکنم، روز پوچی همچو روزان دگر]
دیدگانم همچو دالانهای تار / گونه هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود / من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم / دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من / روزگاری شعله می زد خون شعر
[ تهی شدن، در دستان من؟ هیچ]
خاک می خواند مرا هر دم به خویش / می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب / گل به روی گور غمناکم نهند
[شاید دیدار به آن روز]
بعد من ناگه به یکسو می روند / پرده های تیرهٔ دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند / روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد / بعد من ، با یاد من بیگانه ای
در بر آیینه می ماند به جای / تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای
[تار مویی، نقش دستی، شانهای، نوشتهای، دستبندی، کش مویی...]
می رهم از خویش و می مانم ز خویش / هر چه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی / در افقها دور و پنهان میشود
[هر چه بر جا مانده ویران میشود؟ هیهات!]
می شتابند از پی هم بی شکیب / روزها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای / خیره می ماند به چشم راه ها
[در انتظار نامهای، در انتظار نامهای، در انتظار نامهای...]
لیک دیگر پیکر سرد مرا / می فشارد خاکِ دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو / قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد / نرم می شویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه / فارغ از افسانه های نام و ننگ
[و تمام. بوسهی باران و باد روی چشمانم. نوازش. و پوسیدن.]
4+ دلم میخواد نوشتهی روی سنگ قبرم انتخاب خودم باشه. چرا؟ نمیدونم. به عنوان تباهی آخر.