یه نگاه به یک سال گذشته زندگیم کردم. به نظرم یکسال برای غربال کردن آدم‌های زندگی خیلی زیاده. این کار رو باید هر 6 ماه یکبار (حداقل) انجام داد. البته اگه رئوف باشیم و بخوایم فرصت های بیشتری به آدم‌ها بدیم یا اصولا آدمِ آدم‌های جدید وارد زندگیمون کردن نیستیم، همون یکسال منطقیه. سیستم این دایره‌ها این شکلیه که 3 یا ماکزیمم 4 (اگر آدمی با روابط گسترده هستیم) دایره متحد المرکز داره که ما در مرکز اون هستیم. دایره اول آدم‌هایی بسیار بسیار نزدیک و تاثیرگذار. معمولا هیچ کس جز اعضای درجه 1 خانواده اینجا جا نمیشن. به همین ترتیب آدم‌ها به میزان نزدیکی و تاثیرگذاری‌شون تو دایره‌های بعدی جا میگیرن. حالا قضیه اینه که رو کی چقدر حساب کنیم و از کی چقدر انتظار داشته باشیم/ناراحت شیم. در واقع آدم های دایره های نزدیک‌تر ضربه‌ی آدم های دورتر رو میگیرن. مثلا برای یک رفتار مشابهِ ناراحت کننده از فردی تو دایره3 به اندازه فردی از دایره 1 یا 2  ناراحت نمیشیم. و مهم ترین بخشش هم اینه که از آدم هایی که تو هیچ کدوم از این دوایر نیستن اصلا ناراحت نمیشیم. یعنی وقتی داریم ناراحت میشیم از خودمون میپرسیم که خب کدوم دایره‌است؟ نیست؟ پس اصولا اون آدم اعتبارش برای من در حد در دوایر من بودن نبوده. پس ناراحت نمیشم.

حالا اگه ضربه ای از آدمی تو یکی از دوایره بخوریم می‌ندازیمش پایین‌تر و حتی شاید بیرون. و آدم‌های جدید رو راه می‌دیم به دوایر.

 

+ از پارسال تا بحال آدم‌های زیادی جایگاهشون برای من تغییر کرده. بالا یا پایین رفتن مهم نیست. مهم تغییر کردن‌ه. سه چهار نفرِ با ارزش وارد دوایر و حتی بسیار به من نزیک شده‌ن (دایره دوم حتی) و بعضی‌ها از این دوایر دور و حتی حذف شده‌ن.

 

++ سخت‌ترین شرایط تو دایره کشیدن ها آدم‌هایین که نمیدونیم کجا بذاریم. آدم های متناقض. میم رو نمیدونم باید در دایره دوم بذارم یا از دوایرم حذفش کنم. در این حد متناقض.

 

+++ مثلا پارسال تابستون یه گروه تشکیل شد برای تصمیم گیری های مهم که من توش نبودم. حقیقت اینه که ناراحت نیستم دیگه. چون کلیت و جزییات دیگه برای من جایگاهی ندارن. و حتی خودم رو تو اون مجموعه دوست ندارم. اما انگار اون اتفاق با کلیت و تمام جزییات‌ش برام به اندازه کافی تلخ هست. شاید نباید انتظار بیشتری از آدم‌ها میداشتم بویژه میم. که خب حق دارم آدم هایی رو که نمیتونم ازشون انتظار داشته باشم رو از دوایرم حذف کنم. روابط من و میم دو طرفه بوده. در واقع برد-برد. قبلا ها شبیه تر بود به روابط دایره دومی. 

 

4+ ولی حقیقت اینه که اینا تئوری هستن. هر چند که تئوری ها در نهایت برنده میشن و یا حتی این گزاره که "حقیقت اینه که اینا تئوری هستن" باعث نمیشه که نخوایم تئوری داشته باشیم.

 

5+ اون اتفاق با وجود اینکه بسیار اتفاق کم اهمیتی بود، تاثیرات پر اهمیتی روی من گذاشت. مدت ها ناراحتی بروز داده شده و نداده شده، تاثیر روی رابطه، اثباتی بر غیرکول بودن یا کاراکتر منفور بودن، حس های منفی من درباره آدم‌ها، تلاش های بی‌تاثیر و حتی بیهوده و "نباید" برای پیدا کردن جایگاه تو اون مجموعه، حتی اطلاع نداشتن، مورد دفاع واقع نشدن، یا حتی بدون توضیح چرایی و خیلی چیزای دیگه. حقیقت‌تر اینه که هنوز هم بسیار از اون پدیده ناراحتم. از کلیات و جزییات. ولی دیگه برام ارزشی نداره. فقط می‌تونم تو انتخاب ها و تصمیمات بعدی‌م دخالت‌ش بدم.

 

6+ وقتی قراره برم دانشگاه چرا نرم دورهمی؟ -_- میرم. یه دور هم همه رو میبوسم.

 

7+ علیت، روابط علت و معلولی. فلسفه اولی اون علیتِ مربوط به اصل هستی رو بررسی می‌کنه. ولی آیا علیت فقط در هستی و وجود معنا داره؟ یا درباره خواص و ویژگی‌ها هم وجود داره؟ نمیدونم. بیشتر از این نخوندم. حتی تفسیرم از علیت مربوط به اصل هستی هم برداشت خودمه.

 

8+ من نمیدونم کنترل فشار خون من دقیقا کجاست! فیلم ترسناک می‌بینم می‌افته، دخانیات مصرف می‌کنم می‌افته، قهوه و کافئین می‌افته. دیگه آخرین اپدیت‌م این بوده که درس های اورژانس و تزریق هم می‌خونم می‌افته. البته تجربه نشون میده من در موقعیت بسیار قوی تر از تئوری های پیش‌ساخته‌م از موقعیت رفتار می‌کنم. پس ایشالا موقع تزریق فینت نکنم بیفتم رو بیمار.

 

9+ من تو کدوم دایره‌ام؟