- ساناز هستم
- پنجشنبه ۲۹ خرداد ۹۹
- ۰۱:۲۹
این اتاق و من پر از قصهایم. قصه کجا جویم؟ به قولی از اتاق قبلی خودم قشنگتره. برای من پر از تضاده. دوستش دارم و ندارم. ولی امشب نمیخوامش. دلم اتاق زشت خودم رو میخواد. قصههای اونجا قشنگتره. عشق مامان خالصتره. حتی عشق من به مامان. کاش میشد روزها و زمان و از دست رفتنی ها رو فریز کرد. قراره یه روز بیدار شم و نباشن؟ این وابستگیه؟ نمیدونم. بیشتر شبیه یه عشق و حمایت مطلقه. با وجود هر خطایی میدونی چیزی از اون عشق کم نمیشه. میتونی پر از خطا و زشتی باشی. میتونی خودت باشی. مادرت مطلقا عاشق توعه.
+ رفتنی اشک ریخت.
++ اسم این رابطه و حسهای حاصل ازش هر چیزی که میخواد باشه مهم نیست، (عشق، وابستگی، امّلیت، عدم مدرنیت و غیره) مهم اینه که خیلی واقعیه. این قطعا اون بخشی از منه که بدون اون واقعا نمیتونم. (الکی، انسان جونسختتر از این حرفاست. ولی یه بخش بزرگی از من، یه اطمینان تو قلبم میمیره)
+++ از قبل میدونستم این شب چقدر سخت خواهدگذشت. سختتر از شب اول حتی.
۴+ معمولا تو این شرایط از خودم به خاطر دارکسایدها و کموکاستیها منزجر میشم.