- ساناز هستم
- جمعه ۳۰ خرداد ۹۹
- ۲۲:۱۹
در حال حاضر تحمل این اتاق، تو این وقت شب، وقتی کسی پشت درهاش نیست سختتر از تحمل هر مفهوم سخت دیگه ایه. شبیه روز های تلخ. روزهای سخت. روزهای بد. لحظهشماری برای برگشتن غریبههای آشنا.
+ عین که زنگ میزنه و تلفن رو به کس دیگه ای نمیده و هزار بار میپرسه کجایی و صدبار میگه دلم برات تنگ شده و صدبار دیگه هم میگه عاشقتم، جون به جون هام اضافه میشه و دلم براش تنگ تر میشه. من میتونستم مادر این بچه باشم. عشقم بهش در همین حده.
++ ولی خب آهنگ مخصوص این تنهایی همون آهنگ زارهست. که همون روز هم که دنیای از پیش خراب شده عریان شد یا شاید هم ریخت روی سرم، روی همین تخت توی همین اتاق باهاش زار زدم. که خب کم کم ذهنم باید با مکانیسمهای دفاعی سعی کنه فراموششون کنه.
+++ من الف نیستم. الف رو دوست دارم ولی ویژگیهای منفیش رو هم میبینم. ارزشگذاری آدمها از چشم اون رو دوست ندارم. بسیار حسوده. خودبرتربین هست. از واژه "لاس" زیاد استفاده میکنه. و اصولا انواع روابط و هدفش از اونها رو دوست ندارم. اما قویه. مهربونه و گلدون های خوشگل خریده. من نمیتونم و دوست ندارم شبیه اون باشم. (مگه اصلا قراره شبیه کسی باشم؟)