این ورژن‌های خاطره‌بازی و دل‌تنگی در آدم‌های دیگه قفله یحتمل. دل‌تنگ حس‌ها، دل‌گرمی‌ها، اطمینان‌ها، اعتمادها، حرف‌ها و اتفاقات قشنگ. خاطره بازی با مترمترِ خیابونا. مغازه‌ها. دیالوگ‌ها. حالت‌ها و غیره. 

 

 

+ دکتر تحویلم گرفت و گفت بیا این مرحله ایمپلنت رو ببین. اصلا فکرشو نمیکردم ولی فشارم افتاد. منشی بهم شربت داد و خلاصه کلی آبروم رفت. ثبت شود اینجا اولین مواجهه‌م با جراحی.

 

++ این فکر که دیگه این اطمینان و این اعتماد کی قراره تو زندگیم بیاد سراغم دیوونه‌کننده‌ست. چی باعث شد که از دست بره؟ آره من. تا حدود خوبی. ولی اگه دیگه نیاد چی؟ به کی میتونم بیشتر اعتماد کنم؟ نمیدونم. شایدم اشتباه می‌کنم.

 

+++ برای هر دو موضوعی که دوست نداشتم تا آخر امسال داشته باشم اقداماتی کرده‌م و هر کدوم حدودا 20 درصد پیش رفتن که خب خوشحال کننده‌ست برام.

 

4+ تلاش کردم برای خودم بودن. یعنی می‌تونستم بدون اینکه خود خود واقعیم باشم خودم باشم. مثل خیلی وقت ها احتمالا که خودم بودم ولی خود خود واقعیم؟ نه! سعی کردم خود خود واقعیم باشم. نتیجه‌ش رو نمیدونم و حتی مطمین نیستم کار درستیه یا نه. میشه مثل ف همیشه یه چیزی بهتر از خود ارایه داد. خیلی بهتر. و خب شاید اون نوع بودن در انواع روابط اجتماعی کمتر همسو با از دست دادن باشه. یا به قولی دست بالا بگیر تا فلان. و خب همینم هست یحتمل. ولی برای من الگویی از الگوهای رذالت هست. 

 

5+ یه کُرهای تو وجودم هست که حس قدردانی رو در من به حد اعلا میرسونه. برای قدردانی از فلانی دلم میخواد یه تابلو براش درست کنم. وقت‌گیر و انرژی گیر خواهد بود ولی لذت‌بخش. اگه بتونم.

 

6+ کلا ارزش هر چیزی به این نیست؟ که آنچه ارایه میشود چقدر از توان اوست؟

 

7+ یک دلیل رذل واقعی رو به هزاران دلیل والای وهمناک ترجیح میدم.

 

8+ ف آماده شده و داره میره. چرا کتمان کنم که حاضرم سال‌ها از زندگیم رو بدم و این حس رو دوباره تجربه کنم. حس روز خوشبختی.