- ساناز هستم
- چهارشنبه ۸ مرداد ۹۹
- ۲۰:۵۲
حالم از حال الانم به هم میخوره. از خودم، آدم هایی با هر واسطه در دور و برم، واقعیتها، حقیقتها، حرف ها، موقعیت ها، مکان های جغرافیایی در بالا یا پایین، متعلق بودن یا نبودن به هیچ چیز، داشتن یا نداشتن، بودن یا نبودن و هر چیزی.
مفاهیمی شبیه دوست داشتن، به جان خواستن یا به جان آشنا بودن برای من شبیه بوستانه ست. شبیه اشک ریختن. یکی میگفت آدم ها وقتی اشک میریزن واقعین. چون این واقعی ترین بعد آدمه. من همهی لحظات اشک رو به یاد میارم و براش اشک میریزم. برای از دست رفتنی بودن هر مفهومی، برای باورناپذیریها. برای اطمینانها. برای همین اشکها، برای ساعت ها و روز ها و ماه ها، برای روزهای عمر، برای باورها.
+ فشار pms میتونه انقدر بزرگ و جدی باشه؟