- ساناز هستم
- يكشنبه ۱۸ آبان ۹۹
- ۰۳:۲۲
واژهی شناخت واژهی دوریه. دور به معنای آنچه رسیدن به آن نیازمند طی نمودن مسیری طولانی، افتادن و برخاستن و استمرار است. انسان چجوری میتونه به شناخت از چیزی برسه؟ یا ادعا کنه که پدیدهای رو میشناسه؟ هیچگونه. مگر به شرط احاطه بر اون چیز. برای مثال وقتی رباتی رو میسازیم شناختی نسبتا خوب از اون داریم. چون از برنامهی اون، پاسخهای احتمالیش و محدودهی رفتارش اطلاع داریم و میشناسیم. چرا نسبتا؟ چون باز هم شناخت ما محدود به باگهاییه که نمیدونیم. اقرار به اینکه ما هرگز به شناختهایی واقعی از هم نمیرسیم کمی مایوسکنندهست. چرا؟ چون مادر من، با همهی نزدیکیش به من، ابدا شناختی از من نداره. با همین مقیاس و شاید در ابعاد دیگه ادمهای دیگه هم همینطور. یا به قول معروف هر کسی از ظن خود شد یار من. حالا شاید این ضعف من باشه که رسیدن به شناختی واقعی از من ناممکن باشه. ولی ایا وجود دارد انسانی که درباره او ممکن باشد؟ به نظر من خیر. پس اصولا فکر کردن به اینکه من کسی رو میشناسم، فلان کار از وی بعیده تقریبا گزارهی بیخودیه. ما صرفا با داشتن دادههایی در محدوده اون موضوع از فرد مذکور، یا پرسش از وی و دونستن تفکرش میتونیم به نتیجهگیری دربارهی "اون موضوع" برسیم. همین. در واقع شناخت ما صرفا از ابعادِ در حضور ماست. و آیا ابعاد حضور ما قابل تعمیم به عدم حضوره؟ با تقریب بسیاری خیر. فلذا اجازه بدین واژهی شناخت رو هم بذارم در زبالهدانی.
+ گاهی وقتها دلم برای تنهاییهای بدون اتاقهای تاریک تنگ میشه. شب تا صبحهای پر احساس. پر بازده. و روی نمودار صعودی پیشرفت کننده. یعنی واقعا چند باری دلم برای اون حسها تنگ شده. همزمان چقدر خوشحالم از تموم شدن اون روزها.
++ این دو تا دخترا مرزهای بیخود بودن رو رد کردن. حالا نه اینکه من باخود باشم. ولی بیخودی که خود رو باخود نپنداره یه درجه از بیخودی که خود را باخود بپنداره جلوتره. پس من بیخود بهتریم.
+++ ولی آیا اصلا نیاز به شناخت یه نیاز واقعیه؟ اصلا نیازه؟ ضرورته؟ یا هیچه؟ شایدم این واژه چرتی بیش نیست در راستای گول زدن آدمها.
۴+ دوز عصبانیت تو روزهام بالاتر از چیزیه که بهش نیاز دارم. عصبانیتی که تبدیل به اخم میشه و قلبمو تیره میکنه.
۵+ محافظهکاری نه رندانهست نه شمسانه. من نبودهام. اندکی شدهام. و راستش همین الان تصمیم گرفتم برای مدتی نامعلوم، شاید تا وقتی که رذالت یا فضیلت واقعی این واژه برام روشن بشه، محافظهکار واقعی باشم.
۶+ گاهی استاندارد های دوگانه زندگی حال حاضرم نگران یا آزردهم میکنه. گاهی هم تجربهی اون شیرینه.
۷+ این متن حاوی هیچ مقداری از احساس نیست و با منطق مطلق نوشته شده است. لعنت بر صفر و یک.