- ساناز هستم
- جمعه ۲۹ بهمن ۰۰
- ۱۵:۵۸
یه صبحِ با یه حلیم و چند تا آدمِ نسبتا نزدیک برای جشن گرفتن پایان بهمن ماهِ خونین. از امروز هم فقط چند ثانیهای که یه گوشهی دور و خلوت پارک کردم جلوی آفتاب و "گریه میآید مرا" گوش دادم متعلق به من بود. حالا در ۹۰ درصد مواقع غمگینم. و شاید باید به همهی این سیاهی رسید. و شاید حقیقت همین سیاهیه و شاید باید پذیرفت.
+ درسته بعله. شما با ترسهاتون مواجه میشید و از توشون زنده بیرون میاید.
++ درک نمیکنم. هیچ کسِ دیگه هم درک نمیکنه. علامت سوال هست و خواهد ماند گویا.
۳+ باشد که اسفند ماه روزها روشن بشن.
۴+ به دریافت هام از محیط شک دارم. درسته. ولی همونقدر هم بهشون اطمینان دارم.
۵+ چرا به نوبتم از تراپی نمیرسم؟
۶+ و دیده برون میریزد...