یه صبحِ با یه حلیم و چند تا آدمِ نسبتا نزدیک برای جشن گرفتن پایان بهمن ماهِ خونین. از امروز هم فقط چند ثانیه‌ای که یه گوشه‌ی دور و خلوت پارک کردم جلوی آفتاب و "گریه می‌آید مرا" گوش دادم متعلق به من بود. حالا در ۹۰ درصد مواقع غمگینم. و شاید باید به همه‌ی این سیاهی رسید. و شاید حقیقت همین سیاهی‌ه و شاید باید پذیرفت.

 

+ درسته بعله. شما با ترس‌هاتون مواجه میشید و از توشون زنده بیرون میاید. 

++ درک نمی‌کنم. هیچ کسِ دیگه هم درک نمی‌کنه. علامت سوال هست و خواهد ماند گویا.

۳+ باشد که اسفند ماه روزها روشن بشن.

۴+ به دریافت هام از محیط شک دارم. درسته. ولی همونقدر هم بهشون اطمینان دارم.

۵+ چرا به نوبتم از تراپی نمیرسم؟

۶+ و دیده برون می‌ریزد...