- ساناز هستم
- سه شنبه ۳ اسفند ۰۰
- ۰۰:۳۴
من اینور دراز کشیدم. بابا تقرببا وسط. مامان اونور. من دارم این کتابه رو میخونم و با گوشیم ور میرم. شجریان تو یه گوشم میخونه: "ای کاش که جای آرمیدن بودی. یا این رهِ دور را رسیدن بودی" بابا تازه شام خورده و اخبار گوش میده و هر از گاهی یه نظر میده. مامان با گوشی بازی میکنه و هر از گاهی یه صحبتی با بابا میکنه. یکی از همکارای قدیمی بابا، "بهمن" فوت شده و بابا خیلی گریه کرده براش و ناراحته. به مسیجهایی که براش فرستاده بود نگاه میکنه و بغض میکنه. منم بغض میکنم.
+همهی این شبیه آرامش بعد از طوفانه. طوفان شبهایی که تا صبح از تپش قلب خوابم نبرد. و حالا با همهی استرسها، نگرانیها و ترسهایی که هنوز دارم دلم میخواد یه نفس عمیق بکشم.
++ زندگی در هر روز جدیدش یه درام جدید برای عرضه کردن پیدا میکنه.
+++ تو ذهنم دارم فکر به تراپیست رو ایگنور میکنم. مواجه شدن شبیه نتونستنه.
۴+ دل و قلوه دادن با صدف خیلی حال میده. صدف آدم عجیب و خواستنیایه. یکی از ترنینگ پوینتهای زندگی من یحتمل شناختن صدف تو امیرکبیر بوده.
۵+ دلم گاهی مچاله میشه. تنگ و تاریک. درد میگیره. بعد که باز میشه خطهای مچالگیش بیشتر میشن. چین و چروک دردها.
۶+ بهمنماه نباید این کار رو با من میکرد. حیف شد که محبوبترین ماهم چنین خونین و مالینم کرد. امیدوارم اسفند زیبا لبخند بزنه. بغلم کنه و دست روی سرم بکشه. درختها و آدمها نو بشن. بهار بیاد و بوی سبز روشن درختا پخش شه. کاش میشد یه درخت بهارنارنج پیدا کنم و اردیبهشت بوش کنم.
۷+ باورم نمیشه که سرعت گذر زمان وقتی ازش میترسم چقدر بیشتره.
۸+ برای اولین بار دونفری رفتیم غذا خوردیم. چرا این همه سال این کار رو نکرده بودیم؟ چی من رو انقدر دور و ما رو انقدر متفاوت کرد؟ کاش من بزرگه بودم.
۹+ کاش از پی صد هزار سال از دل خاک/چون سبزه امید بر دمیدن بودی
۱۰+ این مدت در کنترل بغضهام برای اشک نشدن مستر شدم. ولی باید یه رودی، درختی، بلبلی، گنجشکی چیزی پیدا کنم همهی این بغضا رو سرش خالی کنم. یا حداقل دادی بزنم.
۱۱+ چرا باید نیمهی شب از خواب بپرم و پر از خشم برای اتفاقات و حرفهایی در گذشته بشم؟ بعله درسته این خانه از پایبست ویران بوده گویا.
۱۲+ کاش بتونم اینجا رو تعطیل کنم و یه فاتحه بخونم. کلوزِ هر چیزی تو ذهنم و دلم بوده و هست رو بزنم و هر چه بذر از امید هست لعنت کنم. کاش بتونم بر خشمم، احساسات و دلتنگیهام، امیدها و خاطراتم چیره شم و نو بشم. برگ بدم. سبز بشم. کاش بتونم عبور کنم از این فکرها، احساسات و درگیری ها. کاش ترازوی ارزیدن و نیارزیدن رو بشکونم و بدونم بیاهمیته.
۱۳+ امان از تصاویر بیربط و دور از همی که از آدمها داریم. اینکه حقیقت کدومه یا به کدوم نزدیکتره رو هرگز نخواهم فهمید. و این باعث میشه آدم ندونه چه دادهی جدیدی رو باور کنه چه دادهای رو باور نکنه.