- ساناز هستم
- يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
- ۱۷:۴۷
امید معناش رو از دست داده. روزها پشت هم میان و میرن و فراموشی رنگ تیره ای به من داده. رنگی که من نیستم. رنگی که حالا مطمینم من نیستم. من گاهی با فرار نجات پیدا کردهم. حالا هم راه رو در فرار میبینم. در فرار از خویش و هر چیزی متعلق به خویش. ولی این فرار باید نجاتم بده.
+ تا کی فرار؟ اگه نجاتم نده چی؟ چقدر ممکنه؟
++ من و اینجا هم فراموش شدهایم. چه خوش فراموشیای.
+++ از اینجا تا اونروز هم خیلی فاصلهست و هم فاصلهای نیست.
4+ همهی این ترسناکه. تنهایی ترسناکتره.