- ساناز هستم
- يكشنبه ۳۱ فروردين ۹۹
- ۲۰:۱۴
تا اینجای کار دو نفر از دیشب بیدار نبودنم اظهار نارضایتی کردن. مامانم ولی صبح میگفت خوشحال شدم که زود خوابیدی :)))))
+نمیدونم چرا هیچوقت درس ها رو به موقع نمیخونم که اینطوری استرس نکشم.
تا اینجای کار دو نفر از دیشب بیدار نبودنم اظهار نارضایتی کردن. مامانم ولی صبح میگفت خوشحال شدم که زود خوابیدی :)))))
+نمیدونم چرا هیچوقت درس ها رو به موقع نمیخونم که اینطوری استرس نکشم.
پیش خودم حس میکنم که خیلی آشفتهست... کاش میتونستم بغلش کنم و آرومش کنم. کاش میتونستم آرامشش باشم. کاش بغلم این قدرت رو داشت... کاش میتونستم بگم درست ترین آدمِ این دور و بر هاست... کاش میتونستم بگم شاد بزیه و درخت باشه... کاش میتونستم بگم خودش رو دیوونه نکنه... کاش میتونستم... کاش میدونستم حالش رو...
+ از عین میترسم. از خودم هم. کاش میتونستم بیحسی تزریق کنم بهش. هر چی برا خودم داشتم هم برا اون تزریق میکردم. من نمیتونم انقدر به یه نفر آسیب برسونم... .
++ شبکهی اجتماعی محبوبم رو لاگ اوت کردم. شاید اینطوری راحت باشه.
همه چیزِ دیشبِ آروم به نظر نمیرسید انقدر وحشیانه و ترسناک به صبح ختم شه. باید پنجره رو باز کنم تا صدای گنجشکها آرامش رو برگردونه. آدم مگه میتونه از یه نقاشی انقدر بترسه و تپش قلب بگیره؟ با یه مسیج چطور؟ و انقدر همزمان؟ من از آسیب هایی که آدمها میتونن به من و خودشون بزنن میترسم. بعضیها با بیش از حد دوست داشتن و بعضی ها با به اندازهی کافی دوست نداشتن.
امشب خیلی آروم عاشقی میکنم. علیرضا قربانی تو گوشم میگه: چو من در این سکوت شب/ تویی ز شب نخفتگان. دارم عباس معروفی میخونم و همه چیز آرومه و به طور یکنواخت و دوستداشتنیای غمگین. وقتی انقدر آرومم فقط دلم برا نگاههای مهربون و اطمینانبخش و بغل های آرامشبخش تنگ میشه. برای اطمینان از اینکه حالش خوبه.
+ ددلاین ۶ تا از تکلیف ها فردا و پسفرداست. و هیچکدومش رو انجام ندادم:| دقیقه ۹۰ ای ترین موجود عالمم.
++ امشب به طرز آرامشبخشی عاشقم.
+++ ملکهی السیدی شکوندن رو بهتون معرفی میکنم.
با وجود اینکه دوست دارم زندگی زودتر نرمال شه ولی شروع دانشگاه استرسزاست و من از دوستانم دور خواهم بود تو دانشگاه. تحمل اون حجم تنهایی و عادت به شرایط جدید و شاید هم جابجا شدن تو روتیشنها سخت خواهد بود. نمیدونم با چی مواجه خواهم شد.
این روزا درس خوندن با کاغذ تا کردن همراهه. لذت بخشه و استرس رو کم میکنه. خوشحالم که یه دنیا کاغذ دارم هنوز. ولی نیاز به کاغذهای تک رنگ دارم. بیشتر کاغذهام طرح دار هستن.
+ خ میگه هر آدمی که تولید محتوا داره و میتونه عشق بورزه از نظر روانی سالمه. تعریف جالبیه.
++ به خ میگم اگه بخوام با این حس ها زندگی کنم چی؟ میگه تا کی؟ شبیه اون زنه میشی تو داستانِ دیکنز که ۳۰ سال کیکش روی میز بوده و نشسته بوده پشت میز. میخندم. میگم نمیدونم فعلا دوست دارم این حس ها رو زندگی کنم. میگه جالبه که این حرفا رو میزنی، زندگی کن. شاید براش یه اوریگامی درست کنم و هدیه بدم.
+++ بعد از روزها ناخنامو مرتب کردم و لاکیدم. انگشتامو کمتر از قبل دوست دارم. به ویژه انگشت شست دست چپ.
امروز بعد از یه ماه و اندی رفتم خونهی خودم. نمیدونستم الف برگشته. بوی فرندش هم تو اتاق خواب بود. دلم برا الف و ف و زندگی اونجا و محیط اونجا و پارک اونجا و همهچیز تنگ شده. فکر میکنم که اونها هرگز دلتنگ من نمیشن. مثل خیلی آدمهای دیگه که حس دلتنگی درشون کمرنگه یا شاید این حس راجع به آدمها و موقعیتهای اندکی درشون برانگیخته میشه. در من پررنگه و سعی میکنم این حس رو زندگی کنم. چون یکی از حس های قشنگ زندگی منه و دوستش دارم. جایی این حس آسیبرسانه که افسار زندگی آدم رو بگیره دستش. در واقع نمیدونم آدم دلتنگ اون آدم ها میشه یا حس ها و زندگی خودش در حضور اونها. مثلا یه بار ساعت ها با ف درد و دل کردیم. ف بسیار مهربان و در عین حال بسیار پولپرسته. خیلیم خودشو قبول داره. ملاکش برای هررررر چیزی پوله. آیا به عنوان همخونه مهمه؟ قطعا نه. مهربونیش مهمتره.
یکی دو تا وسیلهم رو برداشتم. خیلی وقت بود گردنبندم رو گردنم ننداخته بودم. دلم براش تنگ شده بود. یه چند لحظهای زل زده بودم بهش. بعد انداختم گردنم. برای حس های ارزشمندم پیش خودم نگهش میدارم. دو سال پیش یه روز فکر کردم گمش کردم. همهجا رو گشتم و با مامانم دعوا کردم و یه دل سیر هم گریه کردم. یه بارم گفتم عیدی پارسالم بهترین عیدیم بوده و یادش نبود عیدی پارسال گردنبندم بوده. نمیدونم چرا از من انتظار داشت نوشته هایی که حداقل یه بار یه سال و اندی پیش خونده بود برام مو به مو یادم باشه. مثل انتظارهای فراوان من شاید.
کاش یکی بود که زودتر بهم میگفت زیادی باور نکن. یا مثلا "به این دختره بگم به هر کسی اعتماد نکنه." وای باورم نمیشه که روز اول این تو ذهنش بوده. زجر میکشم از همهی اینها.
+ من آدم اعتماد نکردن نبودم. وقتی به خودش اعتماد نداشت، منم اعتمادمو ذره ذره از دست دادم.
دیگه اینجا ناله نمیکنم.
دوستش دارم و تامام. باید آزاده باشم. باید هر آنچه از دست دادم رو فراموش کنم. هر آنچه از دست رفته.
خدایا زودتر و بیشتر بیحسی بده بهم.
کاش اون شب هم کلاس داشتم و نمیومدم جیگرخُرون. انقدر بده تو خاطرهم اون روز و اون هفته که حد نداره. ب پیش من بد میگفت از ژ. میخندید و میگفت اینا چرا اینجورین؟ من تحت تاثیر قرار میگرفتم. همواره از سیاست نداشتن آسیب دیدهام. اون میتونه فاصلهی ظاهرو باطنش رو حفظ کنه. من نمیتونستم. حس بدی که داشتم و بخشیش رو هم اون القا کرد اون شب رو بروز دادم. شایدم تفاوت در نوع رابطه بود. شایدم در نوع برخورد ها. در نوع شروع. در نوع رفتار ب. در نخواستن و تلاش الف. در همهی اینها.
باید خاک کنم این حس های بد رو. لایف گوز آن. یا به عبارتی این نیز بگذرد.
+اسمش به نظرم زبان مشترک نیست. "گاهی نمیفهمیم چی میگیم"ه. چون اگه یه سری حرف ها رو به یه میلیون آدم بگیم برداشتشون مشترک خواهد بود. من یک عدد: "گاهی نمیفهمم چه میکنم"هستم.
بالاخره بعد از روزها یکی دو ساعتی با رعایت احتیاطات لازم پیاده روی کردم. پیاده روی بدون موسیقی. اوِر ثینک کردن. کاش میتونستم با خ صحبت کنم. ولی عوضش تو خیالم با ه صحبت کردم. براش تعریف کردم و اشک ریختم. اشک ها میرفتن زیر ماسک و پنهان میشدن. شایدم این به کمال نزدیکتر باشه. معشوق خیالی که باهاش حرف بزنی. بهش آرامش بدی و بهت آرامش بده. اصلا شاید قشنگترش همینه. دردناکه و یه تیکه از قلب آدمو درد میاره. بغلی نیست. شونهای نیست. ولی خوبیش اینه که حرف هایی که دوست داری بشنوی رو میگه. کارهایی که دوست داری رو میکنه و هر اندازه که میخوای دوستت داره. هر وقت هم بخوای هست و هر وقت بخوای نیست. شب، روز، وقتی زشتی، زیبایی و ... .
+دارم از یه سری تناقض ها با خودم نابود میشم.
++ این مقایسه همواره غلطه ولی اگه یه نفر پیش خودش فکر کنه که "قبوله، همینه" اونجاست که غلط اندر غلطه.
+++ ای کاش تو نوجوونیم شیطنت میکردم. ای کاش برای منم اولین نبود. ای کاش برای منم از دست دادن راحت بود.
من هنوز هم نتونستم پایان رو بپذیرم. این همه زمان کافی نبوده؟ این همه حرف شنیدن کافی نبوده برای پذیرش؟ کی قراره تموم شه این فاز پس؟ تا کی قراره منتظر باشم؟ منتظر یه صدجان شنیدن دیگه. بپذیر روانِ من. روان بیمار من.