- ساناز هستم
- يكشنبه ۱۴ اسفند ۰۱
- ۱۳:۲۲
متاسفم که فردا بازم باید برم گردالو رو ناامید کنم. متاسفم که دوباره خون میاد. میخوام بگم که کاش بیشتر مراقبش بودم که خون نیاد، ولی خیلی وقته که خودمو بغل میکنم و میدونم تقصیر من نیست، نبوده. از همهی ماجراهایی که معلول چیزی درونم هستن و همهشون واقعیت نیست یا نمیتونه باشه یا شاید هم واقعیتشون معلول چیزی درون منه و نه بیشتر ناراحتم. غم حس خوبی برای دروغه. خشم هم حس خوبیه براش ولی غم اصیل تره، توش رهایی داره. حسی که ابدا توی خشم نیست. ولی خب غم بدون خشم واقعی بودن واژهها رو میبره زیر سوال. مثل الان که من واژهها رو باید دوباره معنا کنم. معنای پیش نوشتهشون بیمعنا شده. و سفر نوشتن دوبارهی معناها سفر جالبیه.
+ الان خیلی بهتر میبینم و میفهمم که دقیقا حس امنیت یعنی چی، و بودنش یعنی آزادی، یعنی سلامت روان. و چقدر ساده بدست میاد و چقدر نتایج غیرقابل پیشبینیای از من داره.
++ حیفِ خیلی واژهها. حیفِ تکرار واژهها که باور خواهند شد. حیف باورها. که رویا خواهند شد. حیف رویاها. رویاهایی که خرج پوچیها خواهند شد.
+++ پسر من هنوزم فکر میکنم آیا من هیترم. و به والله که نیستم. در هر جزیی از خودم از دور نگاه کردم. این سوال رو از چندین و چند نفر پرسیدم راجع به خودم. به والله که هیتر ارواح عمهشان بود.
4+ چرا نوشتم؟ چون دوست داشتم. چون باید بالا بیارم. چون صداقت واژهایه که الان برام محترمترینه. هر چقدر بخواد تلخ باشه و چون مظلوم بودن محترم نیست.
5+ خواب تلخ و شیرینی بود که با تپش قلب ازش پریدم. همین, نه کمتر و نه بیشتر.
6+ لحظهی مرگ خواهیم فهمید لبخند کجا بوده. مجموعه حسهای متناقضی دارم که بعضی هاشون حسهایی که به سمت من بودهن رو واقعی میدونن و بعضیهای دیگه لافهای توخالی. برای من یک چیز مهمه. حسهایی که جهتشون از من شروع میشه. چیزی که به من حس زنده بودن داده و میده. یه قاب میکنم و میریزم توش همهی این حسها رو و نگهشون میدارم و خوشحالم که یه جایی اجازه ندادم از بین بره. بودن در جای دیگر با این حس کمی سخته ولی من هندلش میکنم.
7+ هنوز هم نمیدونم چرا. نمیفهمم چرا. لعنت به من. انگار همین دیروز بود که... . چقدررررر تهی. چقدر باور این هنوز سخته و هنوز بدبینم کرده.
8+ چشمم رو باز میکنم و رو به جلو نگاه میکنم. راه درازی در پیشه. از نو باید نوشت. باید ساخت. میسازم. ساناز چرخ بر هم زند.
9+ کاش یکی وال بدبخت منو نجات بده از اون بالا. وال سادهلوحم با اون لبخند قشنگش.
10+ غزل شماره ۲۹ حافظ
11+ فردا که بیاد امروز رو یادم نمیاد. دوباره یه بادی بوزه، یه نم نم بارونی بیاد، یه گرفتگی هوا، یه ابر، یه بهار که دلم بگیره، غصهم میگیره. دقیقا نمیدونم از چی. از زوال شاید. بعدش دوباره خوب میشم و میخندم و زندگی میکنم تا یه جا دیگه یادم بیاد و غصه م بگیره.