۳ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

به سرکشی خود‌ ای سرو جویبار مناز

  • ساناز هستم
  • جمعه ۲۹ مهر ۰۱
  • ۱۶:۰۰

به ناگهان غبار سنگین خاکستری رنگی جلوی چشمم راه میره، از دماغم میره داخل و تمام سلول‌هام رو میگیره. با هر سلولم به یه جمله فکر می‌کنم. یه جمله که نابودم می‌کنه. دلم میخواد مغزم رو دربیارم و بشورم. باید قوی باشم و کم نیارم. باید شاد باشم چون کسی آدم‌های غمگین رو دوست نداره. یا شاید دو تا آدم غمگین با هم کاری ندارن. شاید باید به یه آدم شاد حسودی کنم که دوست داشته میشه. شاید هم باید فقط بخوابم که یه غروب جمعه بگذره و دوباره فراموش کنم. 

 

+ من نه فسرده‌م، نه هیترم، نه به آدما از بالا نگاه می‌کنم. 

++ احتمالا تو غروب‌های پاییز، اونم غروب امسال تحمل سکوت ناممکن باشه. ولی من از زمستون بیشتر میترسم. از زمستون هراس بزرگتری دارم. امیدوارم زمستون امسال زمستون پربرفِ رهایی باشه. 

+++ آخرین مهری که این پنجره برا منه و شب‌زی زیرش نفس می‌کشه.

4+ تنها چیزی که وقتی حالم اینطوریه بهم آرامش میده که آگاهم به خودم ولی دِینی به خودم و کسی ندارم. 

5+ که گر بدو رسی از شرم سر فرود آری

6+ این نیز بگذرد. ولی خب...

همه‌ی این فرار

  • ساناز هستم
  • يكشنبه ۲۴ مهر ۰۱
  • ۱۷:۴۷

امید معناش رو از دست داده. روزها پشت هم میان و میرن و فراموشی رنگ تیره ای به من داده. رنگی که من نیستم. رنگی که حالا مطمینم من نیستم. من گاهی با فرار نجات پیدا کرده‌م. حالا هم راه رو در فرار می‌بینم. در فرار از خویش و هر چیزی متعلق به خویش. ولی این فرار باید نجاتم بده. 

 

+ تا کی فرار؟ اگه نجاتم نده چی؟ چقدر ممکنه؟

++ من و اینجا هم فراموش شده‌ایم. چه خوش فراموشی‌ای.

+++ از اینجا تا اونروز هم خیلی فاصله‌ست و هم فاصله‌ای نیست.

4+ همه‌ی این ترسناکه. تنهایی ترسناک‌تره.

لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح

  • ساناز هستم
  • جمعه ۱۵ مهر ۰۱
  • ۱۲:۲۷

آیا جز اینه که زندگی مجموعه‌ای از امیدها و ناامیدی‌های متوالی‌ه؟ آیا جز بالا و پایین شدن مداوم مفاهیم و آدم‌هاست؟ آیا چیزی جز پوچ شدن روزها و حرف‌هاست؟ آیا چیزی جز تکرار تغییر ارزش‌های درونی‌ه؟ چیزی جز بیهودگی اصرار بر احساسات گذرا؟ چیزی جز ثبات ترس‌ها؟ و من برای همه‌ی اینها آماده‌م.

 

+ روزی روزگاری اینجا از عکس غذایی نوشتم که امروز بی‌اندازه برام غریبه. امروز از حس اونروز هم میترسم. حتی از تکرار حس اون عکس هم بی‌اندازه میترسم.

++ تصورش دیگه اونقدرها اذیت‌کننده نیست.

+++ باید بگم که ناامیدی جزء لاینفک این روزهاست. کی باشه که رها شم از این ناامیدی.

4+ داغ دل بود به امید دوا بازآمد

پیوندهای روزانه