دوست دارم تنها باشم و نباشم. دوست دارم دوستانی داشته باشم و دوست ندارم. دوست ندارم تنها باشم یا در واقع ازش میترسم اما دوستش هم دارم، ازش لذت هم میبرم. آدم های جدید رو دوست دارم، ازشون بدم هم میاد و گارد میگیرم. عاشقی رو دوست دارم و دوست هم ندارم. با نقص هام کنار میام و نمیام. دلم میسوزه برا آدم ها و نمیسوزه، حقشونه. دلم میگیره از غروب و تاریکی و صدای باد و نبودن یار و ضعف ها و اتوبوس های زشت و شلوغ و بوهای بد تو مترو و پیری و گذر عمر و غم و عدمِ شادی و لذت و هیجان و امتحان داشتن و امن نبودن و آسیب هایی که خودمم نمیدونم چجوری میزنم به اطرافیانم و از یاد آوری هر نگاه بدی از هر آدمی و معلولیت در برقراری ارتباط موثر با هر آنکه باید باهاش ارتباط موثر برقرار کرد و عدم اعتمادبنفس و... . دلم میگیره و هیچ. سکوتی میشم که بین برگ های درختِ تو حیاطه. غوغایِ بین کرم های روی درخت. سبزی هایی که بابا کاشته و بوی ریحونش رو دوست دارم. همین‌قدر پوچ و تهی از وجود. یه مفهوم که در بی مفهوم ترین جای ممکنه. مثل عشق که مفهومه، ولی عشقِ بین ظرف های اشپزخونه یه مفهومه در بی مفهوم ترین جای ممکن.

من مخاطب کدوم حرف و رمان و قصه و خیال هستم و مخاطب کدوم نیستم؟ من کجای این بدبینی ایستادم؟ کجای این زجرِ بیست و اندی ساله به دختری که تا به حال لذت ساده ای مثل راه رفتن رو نچشیده؟ کجای صمیمیت؟ کجای دروغ؟ کجای ناحقی؟

 

+ طناب خلفی محل قرارگیری ۲ تا راه حسی هست، گراسیلیس و کونئاتوس. که هر دو حس عمقی آگاهانه و لمس دقیق رو منتقل میکنند.(کارنت مود)

++از لحاظ شعر حفظی این روزا: 

 بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو 

بیا ببین که در این غم چه ناخوشم بی تو

شب از فراق تو می‌نالم ای پری رخسار

چو روز گردد گویی در آتشم بی تو

دمی تو شربت وصلم نداده ای جانا

همیشه زهر فراقت همی چشم بی تو

اگر تو بد من مسکین چنین کنی جانا

دو پایم از دو جهان نیز درکشم بی تو

پیام دادم و گفتم بیا خوشم می‌دار

جواب دادی و گفتی که من خوشم بی تو 

سعدی