۲ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

تنها نخواهم ماند یا همون با این شاه‌کمان بنشینی در برم... من دیگه چی بخوام؟

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۱۵ بهمن ۹۷
  • ۲۳:۱۴

نشستم روی تخت. این یه تخت معمولی نیست. این تخت پادشاهیِ منه. قلمرو حکومت من همین سه چهار متر اتاقیه که دارم. از وقتی خواهرزاده‌م میتونه در رو بدون کمک باز کنه، تعرض به اراضی این قلمرو هم رسمیت پیدا کرده و متعارض مورد رحم و شفقت خاله‌ش قرار می‌گیره‌ و یه جوری با نرمش قهرمانانه و بغل گرفتن مهربانانه به بیرون از این قلمرو هدایت می‌شه. تخت من زیر پنجره‌ی اتاقمه. با وجود سوزی که از زیر پرده میاد تو هم‌چنان ترجیح میدم که قلمرو رو ترک نکنم و جای دیگه ای نخوابم. از این زیر، تو این پنجره، یه آسمون دیده میشه. دقیق‌ترش اینه که وقتی دراز می‌کشم و آسمونو نگاه میکنم یه تیکه از  ساختمون بغلی تو این آسمونه. زل زدن به این آسمون آرامش منه. گاهی یه پرنده ازش رد میشه. برمیگرده و دوباره رد میشه. هزاااار بار رد میشه تا یه بار دیگه برنمیگرده. دست من به هیچ جا بند نیست. دستمو که بلند کنم پنجره‌ست. شیشه. خیال. همه چیز اون پشت خیاله. اصلا کبوتری هست؟ همینقدر که من می‌بینمش سفیده؟ اگه خیال نیست چه جوری پیداش کنم؟ کجا رو بگردم؟ اصلا اون میدونه که من بی‌تابشم؟ اون می‌دونه که یکی بی‌تاب پروازشه؟ می‌دونه؟

 

+ آلبوم "تنها نخواهم ماند" رو گذاشتم تو لپ تاپ. (پلیر بهتری ندارم). هدفون عزیزم رو که هدیه تولد پارسالمه رو تو گوشم. چند ثانیه از بداهه نوازی آلبوم رو گوش میدم و استپ. جرات ادامه دادن ندارم. من کی اینقدر ضعیف شدم؟؟؟

 

++ من همیشه میدونستم مغرورم. میدونستم و از دونستن و داشتن این صفت (به صورت کنترل شده) بدم نمیومد. غرورمو یه جایی تو این یک سال و اندی جا گذاشتم. نیست. ندارمش. وقتی به گذشته برمی‌گردم ، نبودش اذیت کننده‌ست. زشته. من نیست.

 

+++ به دنیا اومدن برای من همون‌قدر جذابه که به دنیا آوردن. یعنی هیچ! دلم میخواد عشقِ بی‌پایانم رو صرفِ بزرگ‌شدن یک بچه کنم(حسی که به خواهرزاده‌م دارم) ولی زاییدن احتمالا کار من نیست! همیشه دور و بر های روز تولد اونقدر درگیر زندگیم، یک سال گذشته‌ی زندگیم، آدم های این یک‌سال، اتفاقاتش و درست و غلط هاش میشم که غیرقابل تحمل ترین منِ من میشم.

این یک سال عجیب بود. گاهی اوقات خیلی زیبا ، پر عشق، شیطنت، تلاش، تصمیم بوده و گاهی پر از خشم، ضعف، ناراحتی. امسال دستاورد مهمی نداشتم تو زندگیم و همواره در حال جواب دادن به پرسشِ "درست و غلط" بودم. پرسشی که من رو ضعیف تر از آنچه که بودم کرده. من درست یا غلط اینم! تلاش برای بهتر شدن؟ بعله احسنت البته! ولی من همینم. با همه ی درست و غلط هام. من هرگز در طول عمرم اندازه این سالِ عمرم(بیست و سه سالگی!) شکست پذیر و ضعیف نبودم. و از این موضوع بی اندازه غمگینم. عاشقیِ این یک سال با همه ی بالا و پایین هاش قشنگ ترین بخشش بود. 

 

پ.ن: کاش اونقدری برات مهم بودم که اینجا یادت بود و می‌خوندی.

پ.ن: هیچ وقت دلم نمیخواست هدیه تولد بگیرم. از گرفتنش خوشحال میشدم. ولی فقط از کسایی که میدونستم اونقدر براشون ارزش دارم که "زحمتی" به خودشون داده باشن. به "من" تو تهیه‌ش فکر کرده باشن، کادو پیچ زیبایی کرده باشن. اوریگامی ساده و قشنگی بهش اضافه کرده باشن. یا هر چیزی از این جنس.  بدونن که من میفهمم. بدونن من محتاج هیچ کدوم از هدیه هاشون نیستم. 

ز سیل غم ها و این حرفا

  • ساناز هستم
  • سه شنبه ۲ بهمن ۹۷
  • ۲۳:۴۵
  • ۳ نظر

امروز آخرین امتحان ترم سوم هم تموم شد. زمان داره خیلی زودتر از اون چیزی که انتظارش رو داشته باشم می‌گذره(کلیشه) در واقع از اولین روزی که من پام رو گذاشتم توی دانشگاه این باید نهمین ترم من می‌بود. باورش سخته که این همه زمان از اون روز گذشته باشه. که اولین بار نشسته بودیم روی صندلی هایی غیرنیمکت! اونم چه صندلی‌هایی؟! پلی تکنیک تهراااان. با شعار ما پلی تکنیکی هستیم، پلی تکنیکی هستیم ، ما شیر فلانیم و ... . که فی الواقع تا همین فارغ‌التحصیلی بیشتر شبیه مجمع دیوانگان بودیم تا شیر فلان. خلاصه استاد مشاورمون (یکی از بههههترین انسان هایی که شناختم در طول عمرم) توصیه کرد که ترم اول عاشق نشید، معتاد نشید ، سیگاری نشید، حذف درس و حذف ترم نکنید، عضو حزب و تشکل هم نشید. از ترم بعد هر کاری خواستین بکنین.

مام تا آخر ازین کارا نکردیم.
 
دانشگاه تهران برای من از روز اول فرق داشت. پام رو که توش گذاشتم مطمین تر بودم. خوشحال تر بودم. یقین داشتم که روز ها فرق خواهند کرد‌. حس میکردم حقِ ناحق شده ای رو پس گرفتم!
حق؟ ناحق؟ درست؟ غلط؟ من؟ عشق؟ شک! شک! لعنت به شک!
 
+ چقدر پر از خلاء م! چقدرررر! چقدر کمم برای پر کردن خلاء ها!
++این چه بغض مسخره ایه که اشک نمیشه؟ وقتی میشه سیله؟
+++ ویروس پاس شد. لبخند
++++ اللهم ارنی الاشیاء کما هی...
 
پیوندهای روزانه