۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

رویا، آینده، من

  • ساناز هستم
  • جمعه ۱۷ خرداد ۹۸
  • ۲۰:۰۰
طبیعتِ اینجا همون سبزی رو داره که من دوست دارم. سبزِ روشنِ اول اردی‌بهشت. یاد حرف چند سال پیشم میفتم که "هر سال اردی‌بهشت سفر کنیم". هم‌سفر ها سر و صدا راه انداختن و میخندن. دوست داشتنی‌ن. یه کم دور میشم ازشون. رو یه سنگ، وسط جنگل، تنها. هوا یه کم بادی‌ه. صدای درخت ها وحشت رو به جونم میندازه. پیش خودم میگم "من قوی هستم، من قوی هستم، من قوی هستم..."بلند میشم، قدم برمیدارم. تپش قلبم رو حس میکنم. هر لحظه محکم تر. هر لحظه تندتر. مصمم هستم که جلو برم. نمیدونم مقصد کجاست؟! فقط میخوام بدونم اونقدر قوی هستم که بتونم تا هر جا که بخوام تنها برم. حتی تو این باد و بین این درخت‌ها. بدونم کسی جز من نمیتونه منو از این وحشت نجات بده... . بدونم... 
 
+وابستگی شکل بدی از هر رابطه‌ایه. من؟ نمیخوام باشم.
++ تروما یا وابستگی؟ فکر میکنم دچار ptsd شدم. 

پروانه را ز شمع بود سوز دل...

  • ساناز هستم
  • جمعه ۱۰ خرداد ۹۸
  • ۲۱:۰۰

نمیخواستم دست بدم... چون نمیخواستم این آخرین دست دادن باشه... چون میترسیدم... چون میخواستم مثل همیشه پیاده شم..‌.

نشستم روی تخت. همون تختی که قلمرو پادشاهی من بود. اما حالا شبیه هیچی نیست جز یه تیکه آهن وسط بیابون. همون قدر بی معنی. بی‌حس نشستم روش. نه در واقع نمیتونم بشینم. دراز کشیدم و زل زدم به دیوار. فکر ها هجوم میارن به سمتم... تنم می‌لرزه. سرم منفجر میشه. دارم به نامه‌ی بعدی فکر میکنم. نمیتونه نامه ای وجود نداشته باشه...

پا میشم وضو میگیرم. حافظ رو شاهد حالم میگیرم و تفال میزنم:

ای سروِ نازِ حُسن که خوش می‌روی بناز

عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز

.

.

.

 

پیوندهای روزانه