میگم نمیخوام بیام عروسی. خوش نمیگذره و من حوصله‌شو ندارم.

مامان: کِی به تو خوش میگذره؟ کسایی که دوستشون داری پیشتن. این روز ها دیگه تکرار نمیشه ها! یه روزی دلت میخوادشون. اونوقت دیگه نمیشه.

بابا: شاید خواستی یه روز داستان بنویسی. بیا داستانِ آدم ها رو ببین.

من؟ رقیقم. اشک هام بی‌اختیارن.