خبرها یا خوبن یا بد. خبرها یا خوبن یا بد؟ نمیدونم. گاهی شاید بدون ارزش گذاری. مثلا خبر بازگشت زندگی دانشگاهی خوب بود و بد. دلتنگم. برای اون زندگی. برای اتاقم. برای سرپایینی‌ای که صبح ها قِلَم میداد تا دانشگاه و بعدازظهرها پوستم رو تا رسیدن به خونه می‌کَند. ولی از همین الان دلتنگم. دل‌تنگ برای ظهرها با مامان از خواب بیدار شدن، برای شب‌ها، برای آدم‌ها. برای همه‌چیز. جزئیات، کلیات. دلم میخواد شب‌ها رو تو خونه بگذرونم. دلم غریبه ها رو تو شب‌های زندگیم نمی‌خواد. حتی فکر اندکی شبیه شدن _که شاید تو زندگی در مکان مشترک اجتناب ناپذیر باشه_ به اون غریبه‌ها اذیتم می‌کنه. دلم یه آشنا می‌خواد تو اون شبا. امتحان هم می‌رسه. امتحانات مضحک دانشکده. مریض دیدن. که حالا شوقش تبدیل به استرس و نخواستن شده. به چندین و چند برنامه‌ای که برای این تو خونه بودن داشتم. من از تغییرها _هرچند موقتی و کوتاه_ وقتی عمیق و ناگهانی متنفرم. پر از از دست دادن و بدست آوردن. هنوز برای حجم‌های بزرگ از دست دادن، برای دختر مامانم نبودن. برای اشک نریختن تو بغل مامانم و برای هزار و یک چیز دیگه به اندازه‌ی کافی بزرگ نیستم. نمیخوام هم باشم. 

 

+ اتفاقات خوبِ بد زمان. وقتی پر از استرس و غم بودم بسته‌م رسید. به قدری همه‌ی اجزا زیبا و جذاب و هیجان انگیز بودن که حد نداشت. ولی به ماکزیمم لذت نرسیدم.

++ استرس لِوِل رو به آسمون و فلج‌کننده.

+++ هیجان هم دارم. انگار یه چیزی رو یه جا جا گذاشتم که هرچقدر هم که نخوامش میخوامش.

4+ تا برسم به کوی او