یک قضیه‌ای هست که در عین ترسناک بودن امیدوار کننده‌ست. در عین غم‌انگیز بودن شادی بخش‌ه. در عین واقعیت بودن باورش سخته. و اون اینه که چند سال دیگه _فرض کنید پنج سال_ هیچ چیز شبیه الان نخواهد بود. چه خوب چه بد. و این یعنی استقامت بر هر آنچه نامطلوب است و گذر ازش. و لذت از هر آنچه که خوب است. با فرض اینکه از دست خواهد رفت ولی بدون ترس ازش. 

 

+ خ میگه واقعا چیزی نیست؟ میگم نه تا حالا جلو چشمم برای کسی اتفاقی نیافتاده. فقط یه بار بچه بودم خوردم زمین و دستم شکست ولی شکست سختی بود. تا مرز قطع شدن عصب پیش رفت. جراحی چندین و چند ساعته. دستی که تا ماه ها تا نمی‌شد. با هم به این نتیجه می‌رسیم که این تجسم اتفاقات و اضطراب ها ریشه در اون حادثه داره.

++ کاش می‌تونستم آرامش باشم در سختی‌ها.

+++ زیبایی این شعر فروغ به بی‌نهایت میل ‌می‌کنه. تجسمی برای مردن. نیست شدن. شاید هم هست شدن.

مرگ من روزی فرا خواهد رسید / در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور / یا خزانی خالی از فریاد و شور

[مردن تو خزان بهتر نیست؟ مثل هر سال که خزان یه چیزی از من می‌گیره.]

مرگ من روزی فرا خواهد رسید / روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر / سایه ای ز امروز ها ، دیروزها

[شاید یه روزی که فکرشم نکنم، روز پوچی همچو روزان دگر]

دیدگانم همچو دالانهای تار / گونه هایم همچو مرمرهای سرد

ناگهان خوابی مرا خواهد ربود / من تهی خواهم شد از فریاد درد

می خزند آرام روی دفترم / دستهایم فارغ از افسون شعر

یاد می آرم که در دستان من / روزگاری شعله می زد خون شعر

[ تهی شدن، در دستان من؟ هیچ]

خاک می خواند مرا هر دم به خویش / می رسند از ره که در خاکم نهند

آه شاید عاشقانم نیمه شب / گل به روی گور غمناکم نهند

[شاید دیدار به آن روز]

بعد من ناگه به یکسو می روند / پرده های تیرهٔ دنیای من

چشمهای ناشناسی می خزند / روی کاغذها و دفترهای من

در اتاق کوچکم پا می نهد / بعد من ، با یاد من بیگانه ای

در بر آیینه می ماند به جای / تار مویی ، نقش دستی ، شانه ای

[تار مویی، نقش دستی، شانه‌ای، نوشته‌ای، دست‌بندی، کش مویی...]

می رهم از خویش و می مانم ز خویش / هر چه بر جا مانده ویران می شود

روح من چون بادبان قایقی / در افقها دور و پنهان میشود

[هر چه بر جا مانده ویران می‌شود؟ هیهات!]

می شتابند از پی هم بی شکیب / روزها و هفته ها و ماه ها

چشم تو در انتظار نامه ای / خیره می ماند به چشم راه ها

[در انتظار نامه‌ای، در انتظار نامه‌ای، در انتظار نامه‌ای...]

لیک دیگر پیکر سرد مرا / می فشارد خاکِ دامنگیر خاک

بی تو دور از ضربه های قلب تو / قلب من می پوسد آنجا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و باد / نرم می شویند از رخسار سنگ

گور من گمنام می ماند به راه / فارغ از افسانه های نام و ننگ

[و تمام. بوسه‌ی باران و باد روی چشمانم. نوازش. و پوسیدن.] 

4+ دلم میخواد نوشته‌ی روی سنگ قبرم انتخاب خودم باشه. چرا؟ نمیدونم. به عنوان تباهی آخر.