ترس در جزء به جزء زندگی من جریان داره. ترس از خود، از دیگری، از خود در وجود یا نگاه دیگری، از مفاهیم انتزاعی، از زمان، آبرو، اشتباه و هزار و یک واقعیت یا توهم ذهنی. اما آیا ترس می‌تونه افسار زندگی رو به دست بگیره؟ بله! 

ترس می‌تونه منجر به (منفی) انکار، محافظه‌کاری، عدم ریسک پذیری، عدم اعتماد، خود شیرینی، محدودیت و یا (مثبت) تلاش، اراده، احتیاط، قناعت، تحمل زجر و درد، و در نهایت تعالی بشه. اما مرز بین این مفاهیم به قدری باریک هست که اصولا رسیدن به پاسخ این سوال که "آیا ترس در برایند زندگی ما رو به تعالی نزدیک می‌کنه یا قهقرا؟" احتمالا فقط موقع مرگمون قابل پاسخه. اون هم فقط احتمالا.

 

برای من مکانیسم ترس شامل فرار، مشغولیت به غیر از آنچه باید، تصمیم و تلاش، بالا رفتن استانه تحمل، و احتیاط میشه. (احتمالا بسیار گسترده‌تر از این‌ه)

 

 

+فرق احتیاط و محافظه‌کاری چیه؟ مرز باریک بینشون رو چی تعیین می‌کنه؟

++ در هر شرایطی مثبت و منفی نسبی‌ه. مثبت و منفی‌های‌ ترس برای من در زمان و مکان و شرایط موجود این ها بود.

+++ برای من ازدواج یک نمود از ترس هم هست. ایده‌آل ذهنی‌م تمایل طرف مقابل به ازدواج و عدم تمایل منه. (بیابید الگوی رذالت را:)) ) و در شرایط عدم تمایل معادله‌های ذهنی‌م به هم می‌ریزه. (حتی این الگوی رذالت به نظرم تکرار شونده میاد، یا حتی الگوی ترس هم) عدم تمایل طرف مقابل به شکل تمایل در من نمود پیدا می‌کنه. و بند باریک این‌ها ترس‌ه. ترس از عدم ایده‌آل. ترس از خویش، دیگری، آینده، دیگران. ترس از پلن B. ترس از خسران. و هزار و یک چیز دیگه. اما ازدواج؟

۴+ امیدوارم یک روز در موقعیت اطمینان دو طرفه به این قضیه قرار بگیرم و پشیمان نشم. این موقعیت یک لذتِ "باید تجربه کرد" تو ذهن منه و متاسفانه هر وقت حسش کردم بسیار متزلزل بوده.

۵+ ازدواج عن است.

۶+ ف میگه به فلانی گفتم گذشته بخشی از شناخت‌ه. این حرفش دنگ میخوره تو سرم‌. به خودم نگاه می‌کتم. در هیچ برهه‌‌ی بزرگتر از nای از زندگیم خودم رو ثابت یا حتی معقول ندیدم. پس چقدر این حرف منطقی هست؟ شاید هم اگر به سکون یا نوسان حول یک مقدار ثابت برسیم درست باشه.  و شاید هم همین عدم سکون یا پیش‌بینی‌پذیری خودش بخشی از شناخت یا داده باشه. احتمالا باید به فاصله گذشته تا حال دقت کرد. نمیدونم.

۷+ قبلاتر های نه‌ چندان دور (شاید همچنان از روی ترس) ادم‌ها رو مقدم بر حس‌ها می‌دونستم‌. اما شاید یکبار از دست دادن هر دو، یا شاید مقابله اختیاری یا غیراختیاری با این ترس جایگاه این دو رو برای انسان عوض می‌کنه. اونوقت بودن ارزشمند میشه ولی نبودنِ منجر به حفظ جایگاه‌ها و مفاهیم و حسها ارزشمندتر.

۸+ عموما در زندگیم از دست دادن‌ها از جنس ویژگی‌های ذاتی‌ای با حداقل دخالت من بوده. اتفاقات اگزجره‌ی بد. یا اتفاقات مزمن بد. انسان به پذیرش خویش نیاز داره. و تمایل به بودن درازمدت پیش پذیرنده‌های بی‌قید و شرط.

۹+ درک کردن مفهوم سختیه. از نظر من برآورده کردن نیاز "درک شدن" با تقریب خوبی ناممکنه. فقط تلاش‌های قراردادی برای به‌جا آوردن آنچه که حس درک شدن به انسان‌ها میده تا حدوی این حس رو ارضا می‌کنه. و بیان آنچه حس درک‌شدن به انسان میده وظیفه مورد درک واقع شونده هست. انتظار برآورده شدن نیاز بدون بیان اون، یا اصولا انتظار حدس نیاز‌ها از سوی دیگران ویژگی انسان‌های نارسیست‌ه. نارسیسیسم به نظرم یکی از ناپسندیده‌ترین اختلالات روانی‌ ناخودآگاه‌‌ه.

۸+ آرامش و لبخند و عشق و آرزوی تدوامشون.