از همه‌چیز بی‌اندازه خسته‌م. خیلی وقت‌ پیش‌ها حس می‌کردم تموم شدم. ولی الان لمسش می‌کنم. الان لمس می‌کنم که نمی‌خوام هیچ و مطلقا هیچ‌چیزی رو ادامه بدم. من خیلی تموم شدم. به نظرم بهتره سکوت و تنهایی رو بغل کنم. 

 

+تنها خوبی‌ای که داره اینه که با فراغ بال تموم میشم. با تمام وجودم غم دارم. صد درصد من ناراحته و اون ۳۰ درصد رو هم بخشیدم. و ناراحت نیستم که ناراحتم. و از ناراحت بودن حس ضعفی ندارم. و با سکوت از غم لذت میبرم. شایدم نمیبرم. نمیدونم.

++ از اینکه مجبورم غم رو از زندگی روزمره‌م تفکیک کنم متنفرم.

+++ به نظرم نمیاد اقای گرد بتونه کار خاصی بکنه. اینکه تبدیلش کردم به وظیفه یعنی یه چیزی در من داره تلاش میکنه خودشو نجات بده. ولی کاش بمیره. 

۴+ علی الحساب فقط دلم میخواد درخت باشکوه یاس بنفشِ کوچه‌ی بالاییش رو بو کنم. عظمت و زیبایی. ولی خب فانی‌تر از این شکوه و زیبایی چه چیزی می‌تونه باشه؟

۵+ آیا کش دادن و حرف زدن بیهوده و شاید حتی نمایش ضعیف‌ترین من درسته؟ آیا نیازه؟ آیا باید روی کاغذ بنویسم و دور بریزم تا تموم شه؟! شاید الکی بود و با نوشتن تموم نمیشه. شایدم تموم شده و نمی‌بینم. اصلا چی قراره تموم شه؟ تموم شدن مگه اتفاق نمی‌افته؟ مگه نیفتاده؟ دلتنگی چی پس؟

۶+ تولد دختره رو تبریک گفتم. چون تولدم رو تبریک گفته بود. شاید اشتباه می‌کنم و نباید می‌گفتم. نیم روزی مکررا آن و آف میشه و نادیده میگیره. این دختر خواهر و مادر سیاسته و من منزجرم از ابن واژه‌ و آدم‌های متصل بهش. ولی حقیقت اینه که من لوزرم.

۷+ میتونم ح رو از پشت دوربین و گوشی هم بغل کنم. میتونم تا ابد شکر کنم که هست و رفیقه. واقعیت اینه که دور شدنش چیزی رو بدتر نکرد که بهتر کرد، که عمیق‌تر کرد. شایدم دور بودن رمز همه‌ چیزه.

۸+ درسته، کی دوست داره با یه فسرده همراه باشه؟! کی دوست داره غم رو تقسیم کنه؟ کی دوست دداره تحمل کنه؟! کی غم رو دوست داره آخه؟! دلم میخواد خودم رو از عالَم ایزوله کنم. دلم میخواد دیگه ننویسم. دلم میخواد هر کاری که بهم حس خرد شدن میده نکنم. دلم میخواد در خاطر کسی نباشم. دلم میخواد در خاطرم کسی نباشه. 

۹+ شهر پر ارغوانه و این زیباترین حالت شهره که سبزها روشنن، همه جا شکوه‌ی زرد و بنفس و یاسی‌ه. ولی خب رغوانم آنجاست... ارغوانم تنهاست... ارغوانم دارد می‌گرید... .