از تمام مفاهیمی که اتفاق افتاده‌ن یا میفتن خشم دارم.از اون دختره خشم دارم. شاید بی‌دلیل. شاید هم بادلیل. شاید هم از خودش خشم ندارم و بازتاب خشمم از جا یا آدم دیگه‌ای به اون برمیگرده. از اینکه مفاهیم دستکاری میشن خشم دارم. از اینکه درک واژه‌ی پذیرش انقدر سخته خشم دارم. پذیرش برای هر ویژگی‌ای که در حوزه‌ی انتخاب یا اختیار فرد نیست مفهوم داره. در باقی مفاهیم درست و غلط معنا دارن. جا برای بحث بر روی درست و غلط و اختیار عمل بازه. پس پذیرش معنایی نداره. خشم دارم که درخت یاس کوچه‌ی بالایی گردالو انقدر زود شکوهش رو از دست داد‌ انقدر زود خشک شد و برگ‌هاش ریختن و خشک شدن. که بو نمیدادن. خشمگینم که مفاهیم خوب دوام ندارن. خشگمینم که اشتباه بودم. اشتباه کردم. که اشتباه هستم. که اشتباه می‌کنم. خشمگینم که با الف و ب حرف زدم و بخشی از حرف‌ها رو در میون گذاشتم. خشمگینم که خودم رو خرد کردم. از خودم خشمگینم‌. خشمگینم که چیزهای باارزش حیف چیزها، حرف‌ها و آدم‌های بی‌ارزش میشن. خشمگینم که هیچ چیزی درست نیست. که معلوم بود درست نیست. که مسیری که رو به هیچی باشه حتما هیچ میشه. خشم دارم و باید داد بزنم. 

 

+ امیدوارم آقای گرد اولین انسانی در زندگیم باشه که امیدش واقعا امید باشه. حرفش حرف باشه. 

++ فروردین زیبا تمام نشو. با تشکر.

+++ خشمم به خودم رو تبدیل به انزجار از خودم و دیگران می‌کنم.

۴+ صدایی نیست الا پت پت رنجور شمعی در جوار مرگ

۵+ قلمم داره خشک میشه. زیاد نوشتم که تموم شه. [من حتی از این واژه‌ها هم خشم دارم. از اینکه یکی به جای واژه‌های درست‌کننده یا هررررر گفت و گو یا تلاشی، این واژه‌ها رو کنار هم بچینه و بهم بگه منزجرم می‌کنه. از خودم. خشششششم دارم. از میزان بیخود بودن خودم که مخاطب این حرف‌ها بوده‌م. که خیلی قبل‌تر از شنیدن همه‌ی این‌ها باید داد می‌زدم و تموم می‌کردم‌. که روز تولدم باید سفت می‌ایستادم. و خودم می‌فهمیدم که باید بنویسم تا تموم شه. و بدونم چه چیزی رو از چه کسی طلب کردن روا نیست. و همونجا قول ساناز رو به خودم میدادم. ولی من ضعیف بودم. من روزها و شب‌ها قلبم تپیده بود و ترسیده بودم. مرگ واژه‌ی سنگینی شده بود. من برای سفت ایستادن بی‌اندازه ضعیف بودم. شاید هم درست این بود و من باید انتهای تلاشم رو می‌کردم که پشیمونی برام معنا نداشته باشه.]