اتاقم رو عمیقا تمیز کردم، غذا پختم، دوش گرفتم و نشستم. همه‌ی مدت مغزم افتاده بود رو دور تخمین زدن. تخمین زدنی که مدت‌ها بود خاموش شده بود. چرا روشن شده؟ نمیدونم. در واقع میدونم. به هر حال به نظرم یقینا من یک حقیقت طلبکارم و امیدوارم یه روز اونقدر شهامت وجود داشته باشه که آنچه که تو دوایر منطقی جا نمیشد و حلقه‌ی مفقود بود رو نمایان کنه.

 

+ خشم حل شده در رهایی. خوشحالم که باری روی دوشم نیست.

++ خوشحالم که نه نقش قربانی رو دارم نه قاتل.

+++ تا که زندگی چه زاید باز.