غمگینم و نیازی به همه‌ی این‌ها نیست. رقیقم و نامردیه اگه فقط وقتی خشمگینم بنویسم. خسته‌م از همه‌ی این نوسان و بالا و پایینِ حس‌ها. می‌تونم بپذیرم که همشون طبیعی‌ن و خودم رو سرزنش نکنم. می‌تونم پرونده رو با همه‌ی این حس‌ها، دلتنگی‌ها، حسرت‌ها، خشم‌ها، اشک‌ها و یادها ببندم. می‌تونم بخوابم و همه‌چیز رو خواب ببینم.در واقع باید مهم نباشه که اونطرف قضیه چیه. مجموعه‌ای از تجربیات/حس‌ها/اتفاقات رو باید بزرگ داشت. خوب یا بد. شیرین یا تلخ. اسون یا سخت. همین.

 

+ ساناز این بار پشیمون نیست. تمام.

++ تو اتاق گردالو فهمیدم که من عمدتا در نوشتن می‌تونم خشم نشون بدم و خالی کنم. یا شاید در موقعیت های اندکی غیرِ این اتفاق افتاده برام.

+++ نوشته قدر این قلم رو بدون. من حس اینکه قلم خوبی دارم رو ندارم. ولی زور خواهم زد و خواهم نوشت.

4+ ز دست خیال