گنگ و گم و پر از مرور راه میرم، می‌خوابم، می‌خورم و زنده‌م. شاید همه‌ی این دوری از گردالو با من اینچنین کرده‌. همه‌ی این چیزهایی که اتفاق می‌افته و تحملش سخته. همه‌ی این منو پرت کرده توی خودم تا تموم بشم. همه‌ی این چیزی که واژه‌ها نمیتونن توصیفش کنن.

 

+ مثل همیشه‌ی زندگیم از خودم شاکیم. به خودم بدهکارم. از تصویر خودم نالانم. تنها موجودی که در عالم ازش هیت می‌کنم خودمم. کلافه از همه‌ی این فکر‌ها به ترسیدن مشغول میشم. 

++ دوستای خوبی داشتم، دارم و پیدا کرده‌م. اگه نبودن نمیدونم سختی روزها رو چجوری تاب میاوردم.

+++ مرور واژه‌ها و روزها و حس‌ها ناتوانم می‌کنه. حجم همه‌ی دلتنگی، احساسات، ترس‌ها و فراموشی‌ها باور نکردنیه. گردالوی عزیزم نجاتم بده.

4+ داره یه سال میشه. از روزای بی‌حسی، ترس و حرف زدن و دوری و تموم شدن. و سخته.

5+ آرامش صدای جاروی آقای رفتگر تو این اتاق جواب خیلی از سوال‌های من بوده. آروم باش و تو سکوت شب، تو نور ماهی که کم فروغ می‌تابه، تو خلوت خودت و حتی در حالی که فکر می‌کنی کارت خیلی بیهوده‌ست، دسته‌ی جارو رو بکش روی زمین. یکی یه جایی داره با این صدا تنهاییشو پر می‌کنه. یکی صبح میاد جلوی در و به پاکی کوچه لبخند می‌زنه، یکی یه جایی که نمیدونی هر شب منتظر توعه.