۳۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

نفرین به خوابِ نیمه دیدن

  • ساناز هستم
  • چهارشنبه ۳ ارديبهشت ۹۹
  • ۱۸:۱۶

چه خواب ویردی بود. یه آرامشی که قبلا تجربه کرده بودم توش حس می‌کردم. چهره‌ها فرق داشت ولی انگار آدم‌ها همون آدم‌های آشنا بودن.از ته دل می‌خندیدم. با اعتماد بنفس. بی ترس از خندیدن. با دهان باز. بلند. عمیق. و یه نفر داشت برای خنده‌های من ذوق می‌کرد. و می‌خندید. تو یه آشپزخونه داشتیم یه چیزی می‌پختیم. تو یه جا شبیه کلیسا. خیلی ویرد. ولی آرامش داشت.

 

+ من هیچ جای زندگیم به آسیب رسوندن به خودم فکر نکرده‌م. شاید به طرق غیرمستقیم یا ناخودآگاه این کار رو کرده باشم ولی حتی فکر خود را کشتن مسخره‌ست. خ میگه اگه آدم‌ها با عدم مدیریت خودشون به خودشون آسیب برسونن تنها مسئولش خودشونن.

 

++ لبخند:) دلم تنگ شده بود.

یعنی ماهی که نکوست از روز اولش پیداست؟

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۱ ارديبهشت ۹۹
  • ۲۰:۵۷

یکی از وحشتناک ترین، پراسترس‌ترین و تپش قلب‌ترین روزهای عمرم رو گذروندم. یه موجود بیمار اشتباهی تو حسابم پول ریخته بود. این بیمار قبلا تو یکی از موسسه های پیک کار می‌کرد و یه بسته رو برده بود برای دوستم. یه بار تو مبدا از من پول گرفته بود، یه بارم تو مقصد. زنگ زدم بهش گفتم دوبار پول گرفتی. زیر بار نرفت و زنگ زدم خود موسسه. شماره کارت دادم و پول رو برگردوند به حسابم. بابام گفت از دوستش که تو آگاهی‌ه پرسیده بود و گفته که بهش بگین فردا بیاد حضوری بیاد بریم تو بانک بریزیم و با قید اینکه پول مرجوعیه و این داستانا. بهش گفتم و وحشی شد. انواع فحش‌های رکیک. از انواع پیام‌رسان‌ها. مسیج. تماس. صدبار زنگ زد. و به هیچ حرفی گوش نمیکرد فقط فحش و تهدید. ازونجایی که آدرس خونه‌ای که ازش پست کرده بودم رو می‌دونست تهدید به حمله‌‌ی حضوری میکرد. خیلی وحشتناک بود. حسPTSD دارم. امروز با دو واقعه‌ی مجزا. اگه اینا تاوانه تاوانِ چیه؟ خلاصه که پولشو همون کارت به کارت کردیم. و همچنان از مزاحمتش دست نکشید! مسیج دادم پولت رو ریختیم مزاحم نشو! میگه دیگه دلمو خون کردی، چه فایده؟:| خلاصه رفتیم آگاهی و گفت کاری نمیشه کرد و اگه تهدید ها و حرف های ادامه داشت شکایت کنین. امیدوارم داستان بزرگتری پشت این کارت به کارت کردن پیش نیاد.

 

 

+ امیدوارم پای انسان های بیمار از دور یا نزدیک به زندگیمون باز نشه. 

++ حالت تهوع دارم.

+++ یه بغل که بگه: همه چیز درست میشه نگران نباش. تو بغل مامانم گریه کردم و گفت پیش میاد از این اتفاقا. نگران نباش. درست میشه. درحالی که خودش از ترس می‌لرزید.

مثل یه باد طوفانی...

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۱ ارديبهشت ۹۹
  • ۰۹:۴۰

کاش میتونستم همین الان به خ زنگ بزنم. بیدارش کنم از خواب و بپرسم ازش که: من همه‌ی این آدمِ غلطم؟ یا حتی بخشی‌ش؟

 

+ هیچ جا، هیچ جای زندگیم اندازه چندین ماه گذشته از خودم بدم نیومده بود. لعنت به من! کی تموم میشه این کابوس؟ کابوسِ : من کی‌ام؟ 

 

++ که درختا رو تکون میده و میشکونه. که پنجره ها رو می‌کوبونه و شیشه‌ها رو می‌شکونه. که به آدما مجال پناه گرفتن نمیده. که صداش می‌پیچه تو گوشِ‌ت و تپش قلب میده بهت. مثل همون. اندازه‌ی همون. از خودم می‌ترسم. 

 

+++ همین الان دوباره به سان بیماری به شوق فکر کردم و قلبم درد گرفت. واقعا درد گرفت. یعنی واقعا درد می‌گیره. ولی خب باید پذیرفت که هیچ کس قربانی نیست. چون هر جایی فکر کنیم قربانی هستیم اشتباهیم. غلطیم. من هیچ جا قربانی نبوده‌م. مطمئنم. شاید فقط باید یه وقت هایی یه چیزهایی رو می دونستم. که میتونم ندونستنش رو ببخشم. الان میتونم ببخشم.

گر کشته شدی ...

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۱ ارديبهشت ۹۹
  • ۰۵:۰۳

اولین روز ماه محبوبم باید زیبا بگذره. متاسفانه خیلی درس دارم و برای این حجم درس داشتن خیلی خسته‌م. آخرای ویس دکتر مکری رو گوش ندادم که قرار بود بگه چجوری یه کار هدفمند رو به هبیت تبدیل کنیم تا ازمون انرژی نگیره. که درس خوندن رو تبدیل به هبیت کنم که انقدر انرژی نگیره.

+ تلویزیون روشن بود و یه فیلم دوزاری داشت برا خودش پخش می‌شد. دختره گفت دارم سعی می‌کنم تاکسی بگیرم  ولی نمی‌تونم. شما می‌تونین برام تاکسی بگیرین؟ پسره گفت: "کجا می‌خواین برین؟" گفت: "کریم‌خان." پرسید: "نه کجا می‌خواین برین؟" گفت: "اونجا یه کافه‌ی خیلی قشنگ هست که با دوستم اونجا قرار دارم."  مگه کریم خان کافه‌ی خیلی قشنگ دیگه ای هم داره؟ نداره. حتی یه فیلم زپرتیِ تلویزیون هم می‌تونه حال منو تا شب بد کنه. بگذره. به واژه‌ها بی‌حس شم.

 

++ بالاخره تلاش های مامانم برای حرف زدن جواب داد و حرف زدیم. بهتر از چیزی که فکر می‌کردم پیش رفت و همه‌ش توصیه بود برای شادزی و ما می‌فهمیم تو غمگینی و این داستانا. گذشته و آدم هاش رو رها کن در گذشته و بی‌ارزش بشمارشون. چیزی از دست ندادی و این حرف‌ها. فارغ از اینکه خیلی چیزا از دست دادم اگه بدونه می‌خوام تا مدتی با این حس ها زندگی کنم احتمالا من رو "طفلِ دیوانه‌ی من" خواهد دونست. مثل همگان که امیر رو اینطوری می‌دونستن. ولی خب کاش تا الان هم انقدر اذیتش نمی‌کردم و حرف‌هاش رو گوش می‌کردم. احتمالا کمتر از دست می‌دادم. توصیه هاش به نظرم تاریخ گذشته میومدن. ولی احتمالا این توصیه‌ها  تاریخ مصرف ندارن و همواره جواب میدن.

 

+++ اعصابم pms طور خرابه و گل‌گاو‌زبان جوابه.

 

+++ مگو که من کشته شدم / شکرانه بده که خون بهای تو منم

پیوندهای روزانه