۴۸ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

خیال باطل

  • ساناز هستم
  • سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۹
  • ۱۴:۳۹

همه چیز دقیقا اونطوری شد که مامانم می‌گفت‌. می‌گفت فلان کارو نکنیا آخرش فلان طور میشه. می‌گفت اعتماد نکن. می‌گفت تو اصلا چقدر می‌شناسی. چقدر اعتماد داری. چقدر مطمینی که فلان طوره و فلان فکر رو داره. چقدر بهش دروغ گفتم. چقدر فهمید که دروغ میگم و چیزی نگفت. همیشه با اطمینان جلوش وایمیستادم. که من مطمینم. چه اطمینان بیهوده‌ای. زهی خیال باطل.

هیچ در هیچ مپیچ

  • ساناز هستم
  • سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۹
  • ۰۴:۲۶

من می روم ز کوی تو و دل نمی رود
این زورق شکسته ز ساحل نمی رود
گویند دل ز عشقِ تو برگیرم ای دریغ
کاری که خود ز دستِ من و دل نمی رود!
گر بی تو سوی کعبه رود کاروانِ ما
پیداست آن که جز رهِ باطل نمی رود
در جست و جوی روی تو هرگز نگاهِ من
بی کاروانِ اشک ز منزل نمی رود
خاموش نیستم که چو طوطی و آینه
آن روی روشنم ز مقابل نمی رود


شفیعی کدکنی

 

+ [از اولم غلط بوده؟] یکی بیاد داد بزنه و با قطعیت بگه نه. بگه این تیکه‌های پازل که تو می‌چینی غلط‌ن. بگه اگه یه درست وجود داشته اون همین بوده و بس. یکی بگه بهم اینو که دیگه زار نزنم.

رفتی که قصه پرابهام‌تر شود

  • ساناز هستم
  • سه شنبه ۲۶ فروردين ۹۹
  • ۰۲:۲۸

هنوزم جوابم به این سوال که به کی می‌تونم بیشتر اعتماد کنم؟ هیچ‌کس‌ه. عجیبه. زار.

دو دو تا پنج تا

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۹
  • ۲۰:۰۱

امروز بیشتر از هر روز دیگه‌ای دل‌تنگم. دل‌تنگِ منِ گذشته. دل‌تنگ حس ها و روزهای قشنگ گذشته. دل‌تنگ آرامش و اعتماد گذشته. دل‌تنگ دل‌گرمی گذشته. دل‌تنگ این فکر که یکی هست که شونه‌ش آرامش منه. خیلی دل‌تنگم.

 

+کاش میتونستم همه‌ی حس های منفی‌ وبدی که تحمیل کردم به آدم ها رو پاک کنم.

روش‌عن فکری

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۹
  • ۱۸:۲۹

مرز روشنفکری کجاست؟ چیا رو میشه پذیرفت و تو محدوده‌ی پذیرش که خ میگه قرار میگیره و چیا خط قرمزه؟ چند وقتیه ذهنمو درگیر کرده و باید بیشتر بهش فکر کرد. راستش اندازه‌ی قبل دارک و صفر و صدی به قضیه نگاه نمی‌کنم. چه بسا بشه خیلی چیزهایی که "نمیشه‌ی مطلق" بودن رو پذیرفت یا حتی انجام داد. مثلا فرندز ویت بنفیتز.

 

+ به نظرم هر آدمی یکبار و وقتی با اولین حس عمیق زندگیش برخورد می‌کنه(فارغ از اینکه این حس عمیق یک‌طرفه باشه یا دو طرفه) می‌تونه انقدر تمایل به از دست ندادن داشته باشه. وقتی اون از دست بره دیگه از از دست دادن هیچ چیزی انقدر ها هم نمیترسه.

 

++ در ضمن خیلی از آدم‌ها اصولا آدم‌ تعهد نیستن. همون قضیه‌ی چند همسری و این داستانا. لذت بردن از معاشرت و دلبری و معاشقه با آدم‌های جدید. عدم توانایی کنترل این حس. آیا من تک همسری‌م؟ این سوالو هر کسی باید یه بار از خودش بپرسه که به خودش و دیگران آسیب نرسونه. ولی من واقعا تک همسری‌م؟ نمیدونم. 

 

+++ بابت آزادی هایی که تا حالا از خودم سلب کرده بودم به خودم مدیونم. اشتباه‌ بزرگم همین بود. خود را آزاد نگذاشتن. که دیگران فکر کنن من رو در بند نمی‌خواستن ولی در واقع اونا ورژنِ در بند نبودن من رو ندیده بودن چون اصولا من خودم خودم رو در بند کرده بودم. چه اشتباه بزرگی‌.

 

++++ ولی من واقعا و ابدا حتی با دیت گذاشتن طرف مقابلم در طول رابطه مشکلی ندارم. مشکلم اینه که دیگه نمیتونم حس قبلی رو بهش داشته باشم و اگر آزاده باشم باید همونجا رها کنم برم. منتها وابستگی ویژگی بدی‌ه که من عموما داشته‌ام.

اشکبوس یا اشکدوش؟

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۹
  • ۱۷:۴۶

به طرز بیمارگونه‌ای حس‌ها، اتفاقات و حرف‌های تلخ سه چهار ماه گذشته رو زیر دوش مرور کردم. همه‌شون رو تبدیل به قطره‌های اشک کردم. اشک ها مخلوط می‌شدن با قطره‌های آب. تو گویی هیچ اشکی در کار نیست. اگه می‌تونستم یه داد بلند هم بزنم تا ماه‌ها قوی‌ترین دخترِ این دور و برا می‌شدم. 

 

+واقعا انقدر در عذاب بوده؟ خب کاش خیلی زودتر رها می‌کردم.

++ پشیمانم از هر آنچه در هر زمانی با هر کسی من جمله مهندس درد و دل کردم. هزار و یک‌بار تا حالا از این عمل پشیمون شدم و دوباره انجام‌ش دادم. کاش ندم دیگه.

+++ استرس درس‌ها داره غلبه می‌کنه. منتها استرس بدون توانایی پیاده‌روی خیلی خفه‌کننده‌ست.

خواب در عهد تو

  • ساناز هستم
  • دوشنبه ۲۵ فروردين ۹۹
  • ۰۶:۲۷

خوددرگیری داره به حد اعلا میرسه. به نظرم وقتشه دانشگاه باز شه و انقدر فشار و استرس بهم وارد کنه و انقدر درگیر روزمره بشم که فراموش کنم هرآنچه مثل میخی در مغز و اعصابم فرو میره رو. دانشگاه سخت‌تر از قبل خواهد بود. تحمل وجود خودم و عین در یک فضا سخته. بیشتر از اینکه برای من سخت باشه نگران "چقدر برای اون سخت‌ه" هستم. چند بار باید پیش خودم اسپل کنم که اش تِ باااااه کردمممم. در موقعیتی تصمیم گرفتم که نباید می‌گرفتم. این اشتباه ها قراره تا مدت‌ها و شاید آخر عمر گریبان منو بگیره ولی چه کنم؟ همینه که هست. شایذم یه روزی پشیمون بشم از اینکه نخواستم تو زندگیم باشه. نمی‌دونم.

 

+ به قول امیر: همه‌ی ما به نوعی بدبختیم.

++ تو ذهنم عصبانیم و هر روز دعوا می‌کنم باهاش. بعد دل‌تنگ می‌شم و عاشقی می‌کنم. به طرز جالبی رابطه‌م با اکثر آدما همینه. به جز خواهرم که چند سالیه فقط دوستش دارم و مدام دل‌تنگشم و حس احمقانه‌ی دلسوزی دارم براش، با اکثر آدمای دیگه رابطه‌م همینقدر سینوسی بوده وهست. مهندس رو دوست دارم و بهم حس حمایت میده. از یه ظرف گاهی حس منفی ای میگیرم ازش. به نظرم قضیه شاید مربوط به پذیرش باشه.

+++ واقعا به نظرم آدم یه بار باید باورهاشو به هرچیزی از دست بده تا بتونه اون چیز رو درست و بی‌غبار ببینه. باور های دینی، باور به عشق، قدرت، ثروت و خیلی چیزای دیگه.

4+ نوشته: "همان چند ماه پیش که برای بدرقه ی کیتی به فرودگاه رفتم و در آغوشش گرفتم و هرکداممان چند قطره ی اشک از چشممان سرازیر شد و بعد برای همیشه از زندگی من رفت تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت تا پایان عمر هیچ رابطه ی احساسی و عاطفی با کسی نداشته باشم تا او را ناراحت نکنم هیچوقت دیگر هم با کسی سکس نکنم .به این تصمیم هم مثل بقیه ی قول هایی که به خودم دادم مثل اینکه شرتم را هیچوقت در حمام نشسته نگذارم،چراغ راه پله را شب ها خاموش کنم،کیوی را با پوست نخورم،ته سیگارم را در خیابان نندازم و لباس هایم را خودم اتو کنم،تا الان عمل کرده ام و احتمالا تا پایان عمر ناچیزم به آن عمل کنم.جدای از مضحک بودن این عمل برای من شاید این تلاش های مذبوحانه ام در راستای ثابت کردن این موضوع حداقل فقط به خودم باشد که چیزی بیشتر از یک حیوان ناطقِ عمل کننده به غرایز و امیال حیوانی هستم."

 

جدا از اینکه این نوشته برای من یک حسرت خداحافظی داره(یه بار باید مفصل به خداحافظی‌ و چرایی و چگونگی‌ش فکر کنم) جمله‌بندی پایانی عجیب و دل‌نشین بود.

5+ در چشم من آید؟ هیهات

تا وقتی که در وا میشه

  • ساناز هستم
  • يكشنبه ۲۴ فروردين ۹۹
  • ۰۴:۱۰

می‌تونم ساعت‌ها تو جزئیات به درد نخورِ گذشته جستجو کنم. ساعت‌ها. جزئیاتی که همه حاصل تخمین هستن. و تخمین معمولا تو خودش بدبینی داره. یعنی اگه به موضوعی بدبین باشی هر تخمینی هم توش بدبینی داره. هی فکر می‌کنی یعنی چی شده؟ a بوده یا b؟ سعی می‌کنی با فضولی تو هر جایی که می‌تونی تخمین‌ت رو به واقعیت نزدیک‌تر کنی یا اثباتی برای تخمین‌ت پیدا کنی. یه چیزی تو مایه های آدمی که مدام میگه: دیدی گفتم؟ دیدی من اشتباه نمی‌کنم؟ دیدی؟ باز هم روانِ بیمار من!

 

+ هر شب و هر شب ملغمه‌ای از همه‌ی حس هام. بینِ منِ عصبانی و ناراحتِ اینجا. منِ خوشحال و عادیِ اونجا و منِ عاشق و بی‌تابِ اونجاتر. نمیدونم این تفکیک من ها به سلامت نزدیک تره یا جنون. ولی هر چی هست آرامشِ نسبی من رو برمی‌گردونه.

++ حس می‌کنم آزار دادم و میدم. طبیعی نیست این حجم از نبودن. اگه اینجوریه جمع کنم برم یه جا دیگه پهن کنم. 

+++ آی وانا لیو مای ایمجینری لاو لایف. ون ایت بیکامز ریل؟

4+ کاش می‌شد یه compilation داشته باشیم از قشنگی های گذشته بدون آهنگ تندا که اذیتمون کنه. بدون نگاه هایی که بخوایم فراموششون کنیم. بدون روزای بد و بدتر. بدون ترس‌ها. بدون شک‌ها. بدون بدبینی‌ها. بدون اذیت شدن ها. بدون حرف های بد. بدون شب های بد. بدون دوست داشته نشدن. بدون دل‌تنگی. بعد هی بذاریم پلی شه بریم توش زندگی کنیم.

5+ واژه‌ی خودخواهی . خیلی وسیعه. به نظرم انسان اگه خودخواه نباشه باید هر لحظه برای از دست دادن آماده باشه. و شاید این بخشی از کمال باشه.

6+ لحظه‌ی دیدن میرسه...

می‌خندی تا دنیا رنگی تازه شود

  • ساناز هستم
  • شنبه ۲۳ فروردين ۹۹
  • ۰۳:۲۸

تا یه سنی که نمیدونم چند ساله (شایدم برا آدم‌های مختلف عدد‌های مختلفی‌ه) بیشتر داشته‌ها/نداشته‌ها حاصل کفایت/حماقت خانواده‌ و محیط‌ه. نه اینکه بعد از اون نباشه. حتی کم‌رنگ‌تر هم نیست. فقط المان های بیشتری درگیر قضیه میشن و نقش اختیار و تلاش خود ادم‌ها بیشتر هویدا میشه‌.

من از این دغدغه‌ها کم ندارم تو زندگیم‌. که حاصل بی‌فکری یا اصلا ندانم‌کاری یا ناآگاهی دیگران‌ه. یه نمونه‌ش که همواره برای من درگیر کننده بوده دندون و دندون‌پزشکی بوده. وقتی قدرت تشخیص نداشتیم که کجا باید رفت و به که باید سپرد، دندون های من رو یه ناپزشکی نابود کرد. یه مثلی تو دندون‌پزشکی وجود داره که میگه: دندونی که فِرِز بخوره هرگز دندون سابق نمیشه و باید منتظر نشست عمرش تموم شه. یادم هست این آقای ظاهرا دندون پزشک سه تا از دندون‌های من رو هم‌زمان فرز زد و به دستیارش(!!!!) داد که پر کنه. شاید ۱۵ یا ۱۶ سالم بود. روی مابقی دندون ها هم اثرات مشابهی گذاشت. در حالی که احتمالا پاسخ مشکلات من پرکردن نبوده. الان که خودم نیمچه ورودی کردم به این حوزه می‌تونم بگم که پاسخ فیشور سیلانت و فلوراید تراپی های مکرر بوده.من تو سنی نبودم که آگاهی داشته باشم. کاش پدر مادرم داشتن. و این قضیه تا حالا گریبان منو رها نکرده. و حتی الان یکی از نقاط ضعف منه. اونقدر که با وجود حضور خودم تو این رشته همواره ترس دارم از مراجعه و درمان. یه استرس بی‌پایان. چرا اینو میگم؟ یکی اینکه امروز روز دندون‌پزشکی‌ه. دوم چون تو قرنطینه در "دیگه چه ایرادایی دارم" ترین حالت ممکن هستی. و سوم ، بیان این ضعف‌ها مواجهه‌ باهاشون رو آسون‌تر می‌کنه.

 

+ یکی ناشناس روز دندونپزشک رو تبریک گفته. میگم من هنوز دندون‌پزشک نیستم و امروز هم به گمانم روز دندانپزشکیه نه دندونپزشک. و کی‌ای؟ این سوال به تنهایی فلسفه‌ی تمام ناشناس بودن های تاریخ رو می‌بره زیر سوال. و پاسخ نُرم بهش هم اینه که: اگه می‌خواستم بدونی که شناس می‌گفتم. میگم منطقیه. میگه نمیخوام بعد اینکه دونستی بگی: ای بابا این بود که. همون فکر کن آدم خفنی‌م. می‌خوام بگم: بیا بغلم. هیچ‌کدوم از ما هرگز کافی و خفن نبوده‌ایم. ولی میگم: ممنونم. منو آدمی ندون که آدم های زندگی‌ش رو تقسیم به خفن/غیرخفن می‌کنه.

 

++ عکس اوریگامی هام رو برا دوست مکزیکی‌ه که تو اون اپه آشنا شدم فرستادم. کلی wow و I love them گفت. vs مهندس که تنها عکس‌العملش این بود که : چجوری حوصله‌ت کشید؟ چجوری کشید واقعا؟

 

+++ با لبخندت شادی بی‌اندازه شود...

I'm in love with her and I feel fine

  • ساناز هستم
  • جمعه ۲۲ فروردين ۹۹
  • ۲۱:۵۵

 دلم آروم و عاشق‌ه و من این حالتشو خیلی دوست دارم. اصلا اینجوری بهترم هست.

 

 

+ I'm in a trance. Hey baby, tell me, can't you hear me calling? I'm in a trance...

پیوندهای روزانه